*ادامه فلش بک*
هری بهش رسید دستشو گرفت"خواهش میکنم نرو"
-اون لعنتی خیلی راحت هرچی خواست بهم گفت. من همه عمرم بخاطر لیام جنگیدم... با خانوادم جنگیدم ، با خودم جنگیدم با سختیا کنار اومدم چون فکر میکردم کنارش خوشبختم فکرمیکردم دوسم داره
"اون دوست داره"
هری بلافاصله گفت
-نه...
زین یه قطره اشک از چشماش اومد پایین-اون دوسم نداره... این حرفا بخاطر مست بودنش نبود هری اون از من خسته شده.
"زین من اون کله شقو میشناسم اون فقط عصبانی بود"
-بیشتر دنبال بهونه بود... به هرحال هز دیگه دنبالم نیا. من برای اون تموم شدم درست مثل دستمال کاغذی بعد دوسال منو انداخت دور نباید خیل آسون میبود ولی اون خیلی راحت منو انداخت دور. میدونی چی خیلی خنده داره؟ اون هیچوقت به احساسات فاکی من اهمیت نمیده. حتی اگه بمیرمم لیام حاضر نیست اشک بریزه میخای بدونی چرا؟ چون من اضافیم... چون اول من عاشقش شدم و این مثل این میمونه که مجبور شده باشه باهام زندگی کنه. هری حس میکنم دنیا دستشو گزاشته روی گلوم تا خفم کنه. هنوز هیچی نشده ولی دارم کم میارم. ضربان قلبم رو هزاره و داره تموم پوستمو میخراشه تا از بدنم بزنه بیرون. یه روز بهش گفتم من بدون تو نمیدونم این راهو ادامه بدم و لیام گفت هیچوقت قرار نیست بدون من باشی و بوووم حدس بزن چی؟ من الان بدون اونم
زین با بغض گفت و دوباره گریش گرفت
بلافاصله اشکاش درست مثل بارون ریختن پاییناون نمیخواست ضعیف بنظر بیاد هرچند که لیام اینکارو کرده بود
زین با سرعت بیشتری راه رفت
هری هم هنوز دنبالش بود-هز بهت گفتم نیا دنبالم. من حتی بمیرمم اون براش مهم نیست برای توهم نباید باشه
زین از خیابون رد شد و ادامه داد
-من اونو زیادی باور داشتم میدون...
با صدای ترمز و بوق از پشت سرش حرفشو خورد
برگشت پشت سرشو نگاه کرد
هری توی خون غرق شده بودماشین بدجوری بهش خورده بود
راننده ماشین سریع پیاده شد
یه نگاه به هری انداخت و با سرعت تمام پیاده پا به فرار گزاشتزین بدجوری تو شوک بود
به طرف هری دوید
-هززز صدامووو میشنویییی؟ تروخدااا باهاممم حرف بزننننتمام صورت هری خونی بود و روی آسفالت کشیده شده بود بدنش ضعیف بود
راننده ماشین بعد از خوردن به هری متوجه اون نشده بود و لهش کرده بود
صحنه وحشتناکی بود
غیرقابل توصیف بودترس نصف شبی وقتی خیابون کاملن خالی بود همه وجودشو گرفته بود
نباید هریو تو این وضع از دست میداد
تمام گوشت و استخون هری نابود شده بودزین حتی به جز صورتش جرعت نداشت به جای دیگعی نگاه کنه
-هزززز التماست میکننممم پاشوووو من میترسممم
زین با گریه میگفت و مدام هریو تکون میداد
به بن بست خورده بود
هیچ کاری ازش برنمیومد
اون قاتل عوضی فرار کرده بود و زین حتی نمیتونست اونو گیر بیاره
-لعنتییی همششش تقصیرر منههه پاشووو
CZYTASZ
The killer(ziam)
Fanfiction-من تو اون زندان لعنتی بخاطر تو عذاب کشیدم و هرشب توی کابوسام زندگی کردم... انتظار نداری که بازم دوست داشته باشم؟ +ولی من برای همیشه دوست دارم