زین و لویی بیرون از ماشین وایساده بودن
لیام ترسیده بوداون میدونست این یروزی اتفاق میوفته و بقیه میفهمن بین اونا چخبره ولی الان نه! اون فقط آماده نبود تا همه چی خرابتر از اینی که هست بشه
زین حرف نمیزد
منتظر لیام بود
میخواست جلوی اون حرف بزنه و میخواست لیام به یاد بیاره چطور زین و زندگیشو تباه کردهلیام خیلی فکر کرد و بعد واقعا تصمیم گرفت پیاده شه
وقتی به لویی همه چیو راجب شب تصادف گفت زین اینو نمیخواست
و الان نوبت خودش بود که ناخواسته حقیقتش آشکار شهبنظر زین دیگه وقتش بود تا لویی بفهمه لیام چقدر کثیفه
لیام از ماشین پیاده شد
-لیام...باید تا عاخر همه چیو گوش کنی خب؟ حق فرار نداری
+گوش میکنم
لیام با صدای لرزون گفت"زین دیگه طاقت ندارم... اون حقیقت فاکی چیه"
-لو...
*فلش بک*
ساعت تقریبن هشت شب بود
کم کم مهمونا برای پارتی بزرگی که زین و لیام تو خونشون ترتیب داده بودن میومدنتمام بچه های کالج زین و همکارای لیام و همه رفیقاشون اونجا دعوت بودن
اونا به طرز دیوونه کننده ای مهمون دعوت کرده بودن و حتی مطمئن نبودن که همشونو میشناسن یا نه ولی دلشون میخواست تا خود صبح برقصن و مست کنن و از زندگیشون لذت ببرنهمه مهمونا تقریبا رسیده بودن و شب طولانیشون آغاز شده بود
اونا میرقصیدن
مست میکردن
هرکس حوصلش سر میرفت میکروفون دستش میگرفت و آهنگای مختلف میخوند
واقعا بهشون خوش میگذشت
بیشتر از پنجاه نفرو توی اون خونه کوچیکشون جا داده بودن
نمیشه گفت همشون گی بودن چون تعداد دخترای اونجام کم نبود و پسرا خیلی راحت اونا رو به فاک میدادنولی تعداد زیادی از پسرای اونجا گی بودن
بدون هیچ ترس و خجالتی همو میبوسیدن
بطری بازی میکردن
میرقصیدن
از قضاوت ها نمیترسیدن
بین اون جمعیت لویی و لیام و زین و هری و نایل پنج تایی تو آشپزخونه حرف میزدن و میخندیدن
ساعت و وقت و زمان براشون خیلی مهم نبود
لیام روی صندلی آشپزخونه نشسته بود و زینم رو پاش
اونا هر دو دقیقه یه بار همو میبوسیدن
خب راستش...حقم داشتن
لیام زیادی هات و زین خیلی خوشگل شده بود
لیام موهاشو به بالا با ژل مرتب کرده بود دکمه های اول و دوم پیرهن مردونشو باز گزاشته بود
شلوار جین مشکی تنگی پوشیده بود
و عطر دیونه کنندشو زده بود
اون عطرش زینو دیوونه میکردهرچند که زینم از لیام کمتر جذاب نشده بود
تیشرت نازک سفیدی با یه شلوار آبی روشن پوشیده بود
تتوهای دستش خیلی خوب تو تاریکی هم خودشونو نشون میدادن
ته ریش صورتش اونو صدبرابر جذاب تر کرده بود
اون لعنتیا بیشتر از هرکسی به هم دیگه میومدنلویی و هری کنار هم روی اپن نشسته بودن و نایل روی زمین لش کرده
اونا به مهمونا کاری نداشتن
برای خودشون الکل و مزه میخوردناواسط مهمونی اونا از هم جدا شدن
لویی و هری توی پذیرایی میرقصیدن
نایل مشغول خوردن بودزین و لیام باهم نبودن
اونا حواسشون نبود که زیادی دارن مشروب میخورن
زین کنترلشو از دست داده بود
به هرکی میرسید سریع باهاش رفیق میشد حتی اگه نمیدونست یارو کیهبا همه میرقصید و براش مهم نبود باید الان پیش دوست پسرش باشه
فرق لیام و زین توی این بود که وقتی مست میکردم لیام بداخلاق و وحشی میشد و دلش میخاست طرف مقابلو به فاک بده و زین روحیه حساس تری پیدا میکرد
مهربونتر و احساسی تر میشدو شاید همین موضوع باعث خراب شدن همه چیز شد
لیام روی یکی از مبلا نشسته بود و زینو که داشت با یه پسر دیگه که قدیم دوست صمیمیش بوده میرقصید زیر نظر داشت
اون احمق انقدر مست بود که حواسش نبود چیکار میکنه
خیلی راحت درتی دنس میکرد و زیادی به اون دوستش چسبیده بود و این لیامو دیوونه میکردنمیشه انکار کرد که اون یاروعم از رقصیدن با زین لذت میبرد
یه پسر به هاتی و جذابی زین بهش رو داده بود
اونم از فرصت استفاده میکرد و مدام به اون نزدیکتر میشدلیام فقط روی صندلی نشسته بود و به زین خیره بود
یه خشمی داشت تمام وجودشو میگرفت و هیچی نمیتونست کنترلش کنهنیمه شب شده بود
همه داشتن میرفتن
یه عده مست و پاتیل و یه عده درحال بوسیدن و یه عده همونطور که اومده بودنگایز پارت بعد خیلییی پارت مهمیه و من حس میکنم باید یه وقفه بندازم و از یه طرفم دلم نمیاد
مرسی بازم بخاطر اینکه میخونید و اینا
عال د لاو💛
YOU ARE READING
The killer(ziam)
Fanfiction-من تو اون زندان لعنتی بخاطر تو عذاب کشیدم و هرشب توی کابوسام زندگی کردم... انتظار نداری که بازم دوست داشته باشم؟ +ولی من برای همیشه دوست دارم