part8

384 60 20
                                    

*
آفتاب کاملا طلوع کرده بود
زین همچنان خواب بود و لیام روی صندلی کنارش به سقف زل زده بود

تریشا درو باز کرد و توجه لیامو به خودش جلب کرد
"اوه پسرم"
تریشا به محض بستن در گفت و به طرف تخت اومد
+فک کنم حالش خوب باشه
"معلومه لیام اون کنار تو حالش خوبه"

لیام با این حرف تریشا یه نیشخند نامعلومی زد
تریشا هیچوقت تو زندگی اونا دخالت نداشت
رسما تو هیچی دخالت نداشت
فقط وقتی زین تازه کام اوت کرده بود و با مشکلات زیادی رو به رو بود ازش حمایت کرد ولی هیچوقت وارد حریم شخصی زین نمیشد
و راستش اون از اتفاقات افتاده بین اون دوتا خبری نداشت
و نمیدونست لیام چطور روح زینو کشته و عذابش داده

"واقعا ازت ممنونم که پیشش موندی خیلی خسته شدی"
+نه وظیفم بود
"این حرفو نزن...تو وظیفت نیست که ازش مراقبت کنی ولی با جون و دل اینکارو میکنی"
لیام در جوابش فقط لبخند فیکی زد و بعد به زین نگاه کرد
"با دکترش حرف زدم... کم کم میتونه لباساشو عوض کنه تا ترخیص بشه...دکتر گفته فعلا یه مدت بدن کاملن ضعیفی داره و باید خیلی مراقبت کرد ازش...نباید اصلن با دست چپش کاری بکنه چون ممکنه اذیت بشه... مراقبت ازش سخته خودم میبرمش خونه"
+نه
لیام حرفشو قطع کرد
"چی؟"
+خودم ازش مراقبت میکنم وقتی کنارشم خیالم راحت تره
تریشا انگار منتظر همین بود
"فک کنم اونم اینطوری بهتر باشه"
+امیدوارم
*
لویی رسید دم بیمارستان و به لیام اس ام اس داد تا با زین بیان پایین
زین لباس بیمارستان تنش بود و دستش وبال گردنش بود

+زین بیا لباساتو بپوش
-برو بیرون
اون روی متنفر زین دوباره برگشته بود و این یعنی آغاز بدبختی لیام
+یه دستی نمیتونی لباس بپوشی
-نظر خواستم؟
+حوصله لجبازیتو ندارم بزار لباستو تنت کنم
-حوصلمو نداری سیک کن مگه من گفتم بیای؟ به من چه

+زین تمومش کن
-تو شروعش کردی من تمومش کنم؟
+بسه دیگه
-میگم گمشو بیرون
لیام داشت جوش میاورد
+نمیرم
-به درک
زین شلوارش برداشت و سعی کرد لباس بیمارستانو دربیاره ولی نمیتونست
و مجبور بود از دست چپش کمک بگیره
یه آخ خیلی بلند گفت و باعث شد لیام با عصبانیت به طرفش بیاد
+نمیدونم این لجبازی مسخرت برای چیه
-نمیدونی؟
+نه
-بخاطر اینه که ازت حالم به هم میخوره نمیخام تحملت کنم

لیام هیچی نگفت و فقط بهش خیره شد
به چشمای آهویی قشنگش
اون چشا از لیام متنفر نبودن
ولی گذشته دردناک باعث میشد لیام حتی به چشای زینم شک کنه

خم شد و لباس زینو دراورد
-حداقل میتونی نگاه نکنی؟
+من نگاه نکردم وات د فاک
-از الان به بعدم نکن
+باشه زین من اینجا قرار نیست بکنمت که با دیدن چیزی تحریک شم
-تو هیچوقت قرار نیست همچین گوهیو بخوری
+مطمئنی؟
لیام با نیشخند پرسید

The killer(ziam)Where stories live. Discover now