+بنظرت الان وقت رانندگی یاد گرفتنه؟
-هیچوقت فرصتشو نداشتم
+خیلی علاقه ای بهش نداشتی
-حالا دارم
زین با تندی گفت+باشه
لیام پیاده شد و منتظر شد تا زینم پیاده شه
جاهاشونو عوض کردنزین نشست پشت فرمون نشست و ماشنیو روشن کرد
اینطور نبود که هیچی از رانندگی حالیش نباشه
صرفا هیچوقت پشت ماشین ننشسته بود
پس اینبار شانسشو داشت تا کنار لیام-درست همونطور که میخواست- یاد بگیره+پاتو بزار روی اون یکی آروم فشارش بده. دنده رو بزار رو یک حواستم به ترمز باشه
-خوبه؟
+اول کلاژو فشار میدی بعد آروم گاز میدی
زین لبشو گاز گرفت و سعی کرد ترمز کنه و کاری که لیام میگه رو انجام بده+نباید خیلی فرمونو بچرخونی یه کوچولوهم تکونش بدی کافیه و جهت ماشین عوض میشه
-خب
زین آروم گفت و ماشینو به حرکت دراورد
اولش یکم بدجور شروع کرد و ماشین خاموش شد ولی سعی کرد بازم آرامششو حفظ کنه
هل شده بود و ترسیده بود و تلاش میکرد تا آروم باشهو بعد از چند دقیقه داشت خیلی خوب ماشینو میروند
+انتظار نداشتم انقدر خوب برونی
زین در جوابش یه چشم غره ای رفت و به رانندگی ادامه داد
-فلج که نیستم
+من چاهار بار امتحان رانندگیمو رد شدم
-باب اسفنجی
زین گفت و زد زیر خندهنیم ساعت گذشت و نزدیکای خونه شدن
از خیابون فرعی داشت میپیچید که یهو ترمز کرد
-فاککک
زین خیلی بلند داد زد و پاشو رو ترمز نگه داشت
و جفتشون خیلی بد خوردن به شیشه جلو
لیام دستشو گزاشت روی پیشونیش+وات د فاک زین چیکار میکنی
لیام گفت و بهش خیره شد
زین از ماشین پیاده شد
چشماش کاملن سرخ شده بودجلوی ماشین رفت و به خیابون خالی خیره شد
+زین وات د هل چیکار میکنی
زین انگار حتی نمیتونست تعادلشو حفظ کنه
نشست روی زمین و یه قطره اشک از چشاش سر خوردلیام با ترس پیاده شد
+چیشده پسر بگو
-لی
زین سعی داشت بغضشو بخوره
اشکشو پاک کرد و دوباره به خیابون خیره کردن که+قسمت میدم گریه نکن
-نمیتونم
لیام روی زمین کنار زین نشست
زین خودشو به طرفش کشید
احساس عجیب غریبی داشتنیمه شب وسط خیابون نشسته بودن و لیام سعی میکرد به زینی کمک کنه که حتی نمیدونه چرا اشک میریزه
تو خیابون هیچکس نبود و سکوت آزار دهنده ای حاکم بودحالا دیگه زین کاملا تو بغل لیام فیکس شده بود
سرش تو سینش بود و اشک میریخت
-لیام
+جانم
-درست همینجا بود
زین گفت و گریه هاش تبدیل به هق هق شد
قابل حدس بود که زین منظورش چیه ولی لیام میخواست که بشنوه
+کجا؟زین از لیام فاصله گرفت و بلند شد
جلوتر رفت و روی زمین اسفالت خیابون دراز کشید
-هری...ماشین درست اینجا بهش خورد...اون افتاد زمین و ماشین متوجهش نشد...و از روش رد شد باورت میشه؟یه قطره اشک دیگه از چشماش سر خورد و ادامه داد:
-ماشین از روش رد شد و بعدش...من میتونستم حتی استخونشو ببینم
یاداوری اون صحنه دردناک ترین چیز ممکن برای زین بود
و بازهم ادامه داد:
-لیام من چطور فراموشش کنم؟ چطور چهرشو از یادم ببرم؟ من یادمه اون چطوری درد کشید لعنتی
زین هق هق کرد
لیام بلند شد و به طرفش رفت
سرشو رو پاهاش گزاشت
+اینجا دراز نکش پاشو
-هری اینجا مرد
+هیس زین دیگه بهش فکر نکن
-نمیتونم
+زین باید با این موضوع کنار بیایم خب؟ دیگه نیازی نیست رانندگی کنیم پاشو پسرلیام بلند شد و دست زینو گرفت و بلندش کرد
برای زین حتی سخت بود روی پاهاش وایسه
دستشو انداخت رو شونه لیام و آروم به سمت ماشین رفتن-لی
زین با بغض گفت
+جانم
-نرو خونه... خواهش میکنم نرو خونه
+نمیریم خونه
-الان بیشتر از همه چی به الکل نیاز دارم
+زین!
-لطفا
+فقط یکم خب؟
-اوهوم
زین تایید کرد و به کمک لیام سوار ماشین شد و به طرف یه بار حرکت کردن که قبلن پاتوقشون بودخببب
اینم از این پارتهیچی ب ذهنم نمیرسه بگم
فق امیدوارم خوشتون بیاد
مرسی از اینکه میخونید و کامنت میزارید و رای میدید
عال د لاو💛
YOU ARE READING
The killer(ziam)
Fanfiction-من تو اون زندان لعنتی بخاطر تو عذاب کشیدم و هرشب توی کابوسام زندگی کردم... انتظار نداری که بازم دوست داشته باشم؟ +ولی من برای همیشه دوست دارم