part 3

422 70 0
                                    

*صدای کوبیده شدن در ماشین... صدای جیغ‌... صدای ترمز دستی... صدای لایی کشیدن... بازم جیغ... بلندتر و بلندتر
ازت متنفرم ازت متنفرم...*
زین با وحشت از خواب پرید
کابوسا هیچوقت ولش نمیکردن و اون به لیام دروغ گفته بود
ترجیح داده بود کابوس ببینه بجای اینکه تو بغل لیام بخوابه
از تخت بلند شد و قبل رفتن به دسشویی جلوی آیینه به خودش خیره شد
حتی خودشم خودشو نمیشناخت... به بدن لختش که فقط با یه شلوارک پوشونده شده بود خیره شده بود
به تمام تتوهاش که جای دلتنگیاش برای لیامو پر کرده بودن
به ته ریشش که خیلی وقت بود مرتبش نکرده بود و موهای کاملن کوتاهش که حتی نمیشد دست بکشی لاشون
کی باورش میشه اون تونسته این همه تغییرو تحمل کنه؟
لبخند احمقانعی تحویل خودش داد و از اتاقش بیرون اومد و به آشپزخونه رفت
ناخونکی به غذای دیشب زد و اهمیتی به سرد بودن پاستا نداد
یکم توی خونه قدم زد و با دقت به همه چی نگاه کرد
به صفحه تلوزیون خاموش خیره شد
یروزی اون دوتا روی همین مبلا جلوی همین تلوزیون ساعت ها هری پاتر نگاه میکردن و پیتزا میخوردن
و بعدشم همونجا خابشون میبرد
لعنتی چطور تونست انقدر زود تموم بشه
زین دیگه طاقت نیاورد . بطرف اتاق رفت و لباسشو عوض کرد و پنج دقیقه بعد از اونجا رفته بود.
*
لیام از خواب درحالی که بالشتش توی بغلش بود بیدار شد
کش و قوسی به بدنش داد و یه صداهای نامفهومی از خودش دراورد
نفس عمیقی کشید و از تخت بیرون اومد
یاداوری دیشب براش دردناک بود و اون فقط میتونست بهش فکر نکنه
برای بهتر شدن وضعش زیر دوش رفت و گزاشت آب تمام بدنشو لمس کنه و آرامش لحظه ایش جای تمام ترس ها و عذاب وجدان هاشو بگیره
احمقانس که برای فرار از عذاب هات به زیر دوش پناه بیاری
ولی اون انقدر بی دفاع بود که همین آب هم براش زیادی بود
بعد از دوش گرفتن جلوی آینه دستشویی‌ شروع کرد به ور رفتن و ژل زدن به موهاش
حوله رو دور کمرش پیچوند و به طرف اتاق زین رفت تا سرک بکشه ببینه بیداره یا خواب
و خب زین اونجا نبود
به طرف آشپزخونه و بعد دستشویی رفت و...
زین رفته بود
خونه اون اونقدرام بزرگ نبود که کسی توش گم بشه
یه خونه نسبتن کوچیک با دوتا اتاق خواب و یه حموم و یه دستشویی و یه پذیرایی که فقط دوتا مبل دونفره بنفش روشن-درست همونطوری که اونا دوست دارن-داشت و  یه پرده نمایشگر بزرگ برای شبایی که با زین تا صبح فیلم نگاه میکردن. و خب طبیعتا زین توی همچین خونه ی کوچیکی نمیتونه گم بشه
اما لیام دست از گشتن برنداشت. مدام صداش میزد و انتظار داشت زین جوابشو بده چون نمیخواست قبول کنه اون رفته... پیدا کردن اون لعنتی کار آسونی نخواهد بود
سریع توی اتاق رفت و لباسشو پوشید
بدون این که عطر بزنه با عجله از اتاق اومد بیرون
موبایل و سوییچ ماشین و کیف پولشو برداشت و از خونه زد بیرون
+زین تو کجایی لعنتی
لیام توی دلش گفت و سوار ماشین شد
گیج بود که چیکار باید بکنه
بدون معطلی شماره لوییو گرفت
+الو
"هی چطوری لی"
+تو خوبی؟
"سعی میکنم باشم اوهوم"
+لو از زین خبر داری؟
"وات د فاک لیام؟ من از اون کونی چه خبری داشته باشم"
+نایل چی اون خبر نداره؟
"حواست کجاست که ما نمیریم ملاقات یه قاتل؟"
+امروز نیومده اون اطراف؟
"چی میگی لیام چی داری میگی!! اون آشغال از زندان فرار کردههه؟"
لویی با عصبانیت داد زد و صدای کوبیده شدن مشتش به میز از پشت تلفنم حس میشد
+نه فرار نکرده...من آزادش کردم
لویی برای چند لحظه سکوت کرد و سعی کرد شوکه شدنشو پنهان کنه
"تو...توی احمق...ت...تو چیکار کردی لیام"
+میام خونت همه چیو توضیح میدم
"اره تو باید بیای توضیح بدی چه گوهی داری میخوری کله کیری"
لویی گوشی رو بدون خداخافظی روی لیام قطع کرد و این یعنی خشم تاملینسون
***
نایل در خونه رو باز کرد و لیام بدون مقدمه وارد شد
+سلام
"چرا اونکار کردی؟"
لویی بی مقدمه تر پرید سر اصل مطلب
+اون نیاز داشت تا یه مدت آزاد باشه خیلی حالش بود
"آزاد باشه تا بیاد بقیه رو هم بکشه؟"
لویی با نیشخند پرسید و باعث شد لیام جوش بیاره
+زین قاتل نیستتتت
"پس دوست پسر فاکی من  کجاست لیام پین؟ چرا یکساله که نیست؟ چرا هرچقد تلاش میکنم نمیتونم بهش زنگ بزنم... ببینمش... یا حتی باهاش حرف بزنم. اون کجاست؟ "
لویی با بغض پرسید و با چشمای سرخ به دوست صمیمیش خیره شد
+لو تو باید باورم کنی
"لیام الان وقتش نیست... فقط از اینجا برو"
نایل گفت و کنار لویی نشست
+وقت چی نیست؟
"ولش کن... اصن برای چی سراغشو از ما میگیری؟"
نایل پرسید
+گفتم شاید اومده پیش شما... یه زمان خونه شما پاتوقش بود و منم خیلی نگرانشم
"نگرانی از دستش بدی؟ نگرانی بمیره؟ مثه اتفاقی که برای من افتاد؟"
+تمومش کن لو خواهش میکنم
"من انتظار داشتم دوست پسرت هروقت آزاد بشه هم پیش تو بمونه"
نایل گفت و با انگشتاش ور رفت
+اون دوست پسر من نیست
"ولی تو دوسش داشتی"
+اون دیگه منو دوست نداره
"خفه شید دیگه نمیخام راجب اون قاتل چیزی بشنوم بس کنید کافیه"
لویی گفت و توی اتاقش رفت
نایل با تأسف سری تکون داد و این یعنی لیام باید اونجا رو ترک کنه
و همینکارو هم کرد

خب اینم از پارت سه
یجورایی داره معلوم میشه قضیه چیه ولی توضیح کامل داستانو از دید یکی از شخصیتا تو پارتای آینده داریم
اگه ازش خوشتون اومده ووت و کامنت بزارید چون من هیچی نمیدونم که دارم چطور پیش میبرمش
💛

The killer(ziam)Where stories live. Discover now