"عذابِ وِجدان"

102 21 5
                                    


آریانا:

_«حالش چطوره؟!»

+«خیلی وقته این حالت رو داره؟!»

اش_«دو روزه که تب میکنه و سردرد های عجیبی داره که باعث شده بیشتر اوقات بخوابه!»

+«خب وضعیتش قابل تشخیص نیست و باید آزمایش بده»

آری_«خطرناک که نیست؟!»

+«ما امیدواریم که فقط یه تب و لرز ساده باشه اما نگران نباشید...فعلا با یه آزمایش همه چیز مشخص میشه»

از اون دکتر لعنتی تشکر کردیم و به سمت اتاق تی رفتیم.

الان دیگه میشه گفت که هیچکس کامل و عاقل نیست

و همه به شیوه خودشون مرتکب اشتباه های کوچک و بزرگ میشن

لحظه ای شادی رو به چندین سال ناراحتی ترجیح میدن و این از روی درک کم انسانه!

حاضر میشیم برای دقایقی کوتاه بخندیم اما تا پایان عمرمون لبخند نزنیم

کم یا زیاد هر اشتباهی یک تاوانی داره و فرقی بین آگاهی یا نادانی نیست،

ما همیشه اشتباه میکنیم اما حاضر به پذیرش اون نیستیم!

هنوز یه هفته هم از اون شب نفرین شده نگذشته که اون روی تخت بیمارستان خوابیده و فقط از خدا میخوام این کابوس هر چه زودتر به پایان برسه!

اش_«حالت خوبه؟!»

تی_«خوبم..فقط اینجا زیادی گرمه!»

_«تی بخاطر خدا ما الان وسط زمستونیم و مطمئنا هوا سرد تر از این هم میشه!»

الان دیگه نزدیکای صبحه و هوا نمیتونه گرم باشه اما این همه موضوع نبود و قطرات عرقی که روی پیشونیش خودنمایی میکردن نشون میداد که اون واقعا حالش خوب نیست؛

به سختی نفس میکشید و هوا رو به داخل ریه هاش هدایت میکرد و سرفه های پی در پیش اضطراب بیشتری رو به من و اش منتقل میکرد،

اش_«دختر تو باید هرچه زودتر آزمایش بدی و این حالت زیاد جالب نیست»

تی_«اش...تمام بدنم درد میکنه.‌..احساس میکنم تمام محتویات بدنم دارن به سمت بیرون هجوم میارن!»

_«من میرم دکترت رو خبر کنم...اینارو باید به اون بگی!»

با عجله بیرون رفتم و الان میفهمم که قبل از هر چیزی حتی پدرو مادرم از خدا میخوام خواهرم به حالت عادی برگرده،

باز هم لبخند بزنه و مانع دعوای اش و کارا بشه

تکالیفمون رو انجام بده و تو حل تمارین ریاضی راهنماییمون کنه
و باز هم کیک شکلاتی سوختش رو به خوردمون بده!

کارا:

پاندورا_«ببینم تا کی میخوای تو این اتاق مسخره باشی و از مدرسه رفتن فرار کنی؟!»

"Girls Life"Where stories live. Discover now