"تَنها"

102 24 9
                                    


تیلور:

کارا_«اوه تی...این فقط یه جمله کوفتی بوده تو قبلاً با بدتر از اینا روبرو شدی اما واکنش الانت غیرقابل هضمه!»

اون درست میگفت من زیادی بزرگش کردم؛
اون پسر ارزشی نداره که بخوام بخاطر حرف لعنتیش خودمو ناراحت کنم،

_«فک کنم باید اتفاق لعنتی امروزو فراموش کنم تا کارمو از دست ندم»

کارا_«ما انسانها نمیتونیم چیزیرو فراموش کنیم فقط برای مدتی سعی میکنیم بی تفاوت باشیم!»

_«متاسفانه همینطوره..دیگه کم کم بریم تا هوا تاریک نشده»
کارا_«به نظرم بهتره بریم خونه ما اینجوری هم من تنها وارد اون جهنم نمیشم هم تو با این قیافه پف کردت مامان بزرگتو ناراحت نمیکنی!»

_«راستش از درسهای لعنتی دیروز هم هیچی حالیم نیست اگه بلدی به من یاد بده یا باید فحش های آری رو تحمل کنم»

کارا_«یه چرت و پرتایی بلدم!»

بر خلاف میلمون تصمیم گرفتیم تا خونه پیاده روی کنیم و به جوکهای مسخرمون بخندیم.

_«از سل خبری نیست!»

همین کافی بود تا ابرو های کارا به هم نزدیک تر بشن و از عصبانیتش خبر بدن و من فهمیدم که اتفاق های خوبی نیفتاده،

کارا_«هیچ خبری نیست..اون الان داره با خانواده جدیدش خوش میگذرونه!»

_«کارا بیخیال...ما در حال کندن چاهی هستیم که هیچوقت به آب نمیرسه؛»

کارا_«من از همه شما سل رو بیشتر میشناسم..هم خودش رو هم مادر افریتش رو..اون جز نابود کردن دخترش هیچ سودی براش نداره!»

_«اما مادرشه..نیست؟!»

کارا_«ما هم خواهراشیم...نیستیم؟!»

_«اگه هستیم باید درکش کنیم..درسته کلی بد و بیراه به اون زن گفته اما نمیتونه بیخیال یه آغوش مادرانه بشه»

گفت و گوی بینمون با صدای برخورد بلندی خاتمه یافت و چند لحظه بعد ما در حال نگاه کردن به جنازه دختربچه ای بودیم که با بی رحمی مورد هدف ماشینی قرار گرفته و حالا روی زمین دراز کشیده بود،

مردم بی تفاوت از کنارمون می گذشتند و ایستادنشون هم برای عکس گرفتن بود و هیچکس اهمیت نمیداد که اون انسان مست گناهکار فرار کرده و دختربچه بیگناه در حال جون دادنه!

ما واقعا انسانیم؟!

کارا_«وات د فاک؟...حالا چه غلطی کنیم»

_«فکر میکنی در این مواقع چیکار میکنن؟!..باید آمبولانس لعنتی رو خبر کنیم احمق!»

کارا با سنجیدن شرایط تصمیم گرفت ادامه نده و با موبایل کوفتیش آمبولانس خبر کنه؛

"Girls Life"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora