"کیکِ خونگی"

67 12 5
                                    

▪آریانا

خنده های ممتد سدی شده بود در مقابل فریاد های زندگی که فرمان خاموشی میداد

این بار لبهای ما خندون و چهره ی اون عصبی بود،با این حال دست از مقاومت نمیکشید

پذیرفتن این حال خوب ما بعد از ضربه های سنگینش دشوار بود
میتونم ناباوری رو داخل چشمهای به خون نشستش ببینم و با افتخار بگم

"چون ما دختریم"

همون موجودات سرسخت همیشگی که عروسک آزمایشی دردناک ترین اتفاقاتت هستند!

میتونی تی رو ببینی؟!

هرچند فیک اما لبخند میزنه انگار همه چیز عادیه چون واقعا هست، این عذاب های پی در پی مکمل زندگی ماست که اگر نباشن از لحظات خوب لذت نمیبریم!

مثل دختر بچه هایی که بازی با ظروف براق آشپزخونه براشون شیرینه و بزرگترین ترسشون شعله های سوزان گازه نه زندگی کردن با انسان های بی عاطفه!

مواد متفاوت باهم ترکیب میشن و خبری از غم ، غصه و گریه های گذشته نیست،

سل«بسه!...میخوای مارو بکشی؟!»

کارا«نترس هیچکس با خوردن شکر نمیمیره...البته امیدوارم»
سل«کسی که نمیتونه از شستن ظرف بر بیاد چجوری میتونه کیک بپزه؟!»

کارا«حرفتو پس بگیر!»

دعواهاشون میتونه یکی از کمدی ترین صحنه ها بشه و این دلیلیه که از دخالت ما جلوگیری میکنه!

سل«یه تکه از اون کیک بهونه ایه برای تموم شدن این زندگی»

کارا«پس زمانی که داری التماسم میکنی که یکم ازش بهت بدم انگشت وسطم رو تو چشمات فرو میکنم»

سل«خوابشو ببینی!»

یکی از مزیت های دختر بودن همینه

اینکه تو در هر شرایطی باطنت رو حفظ میکنی تا مانع شادی اطرافیانت نشی؛

کاری که تی به خوبی انجامش میده، شاید لباش بگه من خوشحالم اما دریای چشمهاش همه چیز رو نابود میکنه!

کارا«تموم شد»

-«بده من میزارمش تو فر...میترسم هممون رو تبدیل به خاکستر کنی»

کارا«کاش میتونستم همچین کاری رو انجام بدم!»

▪تیلور

خونه ساکت شده بود اما ذهن هر کدوممون به روش خودش شلوغ میکرد،

افکارمون شباهتی به سقف سفید روبرومون نداشت بلکه آشفته و خط خطی بود و برای من از همه نامفهوم و سیاه تر!

خنده ی روی لبهام ارادی نیست و کنترل رفتارم از دستم خارج شده

احساس پوچی میکنم درست مثل جعبه ای خالی که قبل و بعدش اهمیتی براش نداره؛فقط رو به جلو حرکت میکنه و سرنوشتی رو پذیرفته که هیچ نقشی توش نداره!

"Girls Life"Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang