"پشیمان"

157 28 7
                                    

کارا:

دومین سیگار امروزم رو بین لبهام قرار دادم و با کمک فندک مشکی رنگم روشنش کردن،

_«تو مجبور نیستی خونه مردم رو تمیز کنی تا خرج زندگیتو بدی!»

تی_«تو هم مجبور نیستی با من بیای و کمکم کنی»

_«میخوام اوقات فراغتم بیهوده نگذره اینجوری هم به خودم کمک میکنم هم به تو»

تی_«الان بهترین کمکت اینه که اون لعنتی رو خاموش کنی بوی بدش خفم کرد»

_«امروزه مردم از بوش به عنوان عطر استفاده میکنن»

تی_«خوبه پس تو یه دیوونهٔ تنها روی کره خاکی نیستی!»

بر خلاف میلم سیگارو روی زمین انداختم و با کتونی سیاه رنگم لگدش کردم تا خاموش بشه.

هیچوقت خودم رو جای کسی قرار نمیدم چون جایگاه من از همه غیرقابل تحمل تره

من تو‌خونه ای که از محبت و جاذبهٔ خانواده وجود داره زندگی نمیکنم بلکه وسط میدون جنگ ایستادم

درست مثل داوری عمل میکنم که سعی میکنه دو بازیکن رو از هم جدا کنه اما موفق نمیشه مگه اینکه قید یکی رو زده و به اون کارت زرد یا قرمز نشون بده؛

من از نظر مادی تکمیلم اما در نیاز های معنویم کمبود های بسیاری یافت میشه و این خیلی بده چرا که نمیشه محبت رو با پول خرید اما شاید بشه با محبت پول رو خرید!

تی_«فکر کنم همینجاست!»

_«شت...ببینم ما میخوایم این قصرو تو چند ساعت تمیز کنیم؟!»

تی_«چه زود جا زدی»

_«خب تو گفتی خونه اما قصره... و باید شکرگزار باشی چون من اینکارو برای هیچکس انجام نمیدم تو این چند سالی که زندگی کردم ظرفهای غذام رو هم نشستم!»

تی_«خب من از الان دارم فحش هایی که قراره به زبون بیاری رو مرور میکنم»

_«دارم روشون کار میکنم»

با قدم های کوتاه و چشمهای گردمون که از روی تعجب و حیرت بودن به سمت خونه رفتیم و بعد از چندین بار ضربه زدن به در یه خانم شیک پوش و میانسال بین چارچوب ظاهر شد، اگه اون لبخند فاکینگیشو فاکتور بگیریم!

تیلور با لبخند مسخره روی لبش سلام کرد و بعد با چشماش بهم فهموند که مجبورم سلام کنم و من اطاعت کردم،

خب داخل خونه فرقی با خونه ما نداشت راستش احساس خوبی به اینجا ندارم خوشحالم که تی تنها نیست و من باهاش اومدم؛

کلارا_«خب من کلارا هستم و خوشحال میشم اسم شما دخترارو هم بدونم..»

_«هی نیاز نیست انقدر مهربون باشی...»

تی_«اممم...یعنی ما هم خوشبختیم..من تیلور هستم و ایشون هم کارا»

_«من زبون دارم»

"Girls Life"Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz