"اعتیاد"

351 69 55
                                    


سلنا:

_«این کار چه سودی برات داره؟»

مندی_«کدوم کار؟»

_«خوب میدونی کدوم کار! همین که هر روز میای اینجا و کمد ناچیزمو میریزی بیرون،میخوای ثابت کنی برات اهمیت دارم؟»
مندی_«این وظیفه یه مادره!»

خندیدم،خنده ای از ته دل و از روی غم
ببین کی اسم خودشو گذاشته مادر و داره از وظایف این فرشته حرف میزنه!

کسی که بویی از انسانیت نبرده چطوری میتونه مادر باشه؟!

مندی_«سل اینکارات داره عصبیم میکنه!»

_«میدونی که برام مهم نیست»

مندی_«پس لطفا برای چند لحظه به لبات استراحت بده تا من به کارم برسم»

_«کاش این یه باری که در ماه بهم سر میزنی باشکوه تر بود،مثلا باهم قهوه میخوردیم»

بدون ذره ای توجه به بازرسیش ادامه داد و هنوز دقیقه هم نگذشته بود که اون کیسه سیاه رنگ رو پیدا کرد،

رنگش پرید و نفس هاش عمیق و پی در پی شده بودن؛ چند بار لباش رو باز و بسته کرد تا چیزی بگه اما انگار منتظر لفظ خشن تری بود!

اصلا برام مهم نبود که اونارو پیدا کرده چون اون کسی نبود که بخاطراز دست دادنش افسردگی بگیرم
من خیلی وقته از دستش دادم،

مندی_«این لعنتیا تو کمد تو چه غلطی میکنن؟!»

_«نه...اشتباه نکن...تو حق نداری به دوستای نازنینم بگی لعنتی!»

مندی_«میفهمی چی میگی دختر؟... اینا از دشمن هم برات خطرناک ترن!»

_«یعنی از تو بدترن؟...من که اینطور فکر نمیکنم!»

مندی_«من دشمنت نیستم...من مادرتم و تو باید اینو قبول کنی!»

_«این درست نیست...مگه هر کسی که بهت بدی کنه دشمنت نیست؟»

مندی_«من چه بدی ای در حقت کردم؟»

_«سوالت اشتباهه...باید بپرسی چه خوبی ای در حقت کردم...اینجوری پاسخش کوتاه تره پس کمتر خسته میشیم!»

یه چیزی همیشه یه جا اشتباهه
و جایی نیست که همه حرفها و کارهایی که صورت میگیره صحیح باشه؛

مندی_«مگه این دوستای عزیزت بهت بدی نمی کنن؟»

_«نه اونا جز خوبی کردن کار دیگه ای بلد نیستن٬مثلا این سیگارو میزارم بین لبام و بعد از یه پوک عمیق بهش تمام درد و غم هایی که سرتاسر وجودمو پر کرده با اون بخار،دود یا هر کوفت دیگه ای که از ریه هام بیرون میاد نابود میشه!»

میدونید علت اعتیاد به موادمخدر چیه؟

اونا فقط تسکینی هستن برای دردهامون اما بعد از چند ساعت دوباره به حالت عادی برگشته و مجبوریم دوباره و دوباره مصرف کنیم!

"Girls Life"Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang