ویکوک:
با کمر دردو گردن درد شدید از خواب بیدار شدم.یه کش و قوسی به بدنم دادمو از رو مبل بلند شدم .همینطور که پشت گردنمو میمالیدم به سمت دستشویی رفتم.تو صورتم یه مشت آب یخ پاچیدم تا بفهمم که الان تو چه موقعیتی هستم.باورم نمیشه.الان کوکی اون بالا رو تخت خوابیده?با خوشحالی در دستشویی رو بستمو رو نوک پا آروم آروم رفتم بالا.رسیدم جلوی در اتاق و آروم درو باز کردم.جانگ کوک رو تخت دونفره آروم خواب بود.جلو تر رفتمو بغل تخت نشستم.دهنش یکمی باز بود و آروم خرو پف میکرد.چقدر کیوت شده بود.موهایی که رو پیشونیش ریخته بود رو کنار زدمو و آروم اومدم عقب.
برگشتم سمت در برم بیرون که صدای خوابالود کوکی منو همونجا متوقف کرد.
کوک:تهیونگ?
با استرس برگشتم سمتش و یه لبخند ملیح زدم.
ته:عه بیدار شدی.
باسرعت نشست رو تختو موهاشو بهم ریخت:اوه.من خیلی خوابیدم؟تو دیشب منو اوردی بالا?
ته:آره.چیزه خوب خسته بودی منم دلم نیومد همونجا بخوابی.
کوکی:تو..
نزاشتم حرفش تموم بشه و سریع گفتم:نه نه نگران نباش من پایین خوابیدم.خوب دیگه بیا پایین تا...دینگ دینگ.(صدای زنگ خونس*_*)
کوکی با ترس و وحشتی که تمام وجودشو پر کرده بود به تهیونگ نگاه کرد .
کوک: تهیونگ تو به کسی گفتی??
ته: باور کن به هیچکی نگفتم حتی به جیمینا
کوک:پس کی میتونه باشه.
ته:نمیدونم؟
کوک:خوب نظرت چیه بری درو باز کنی?هردو با استرس به سمت طبقه پایین رفتن و جلو در ایستادن.تهیونگ با یه نفس عمیق درو باز کرد و درجا خشکش زد.
ته:پ..پدر اینجا چی..چیکار میکنی?آقای کیم کیسه های بزرگی که توش کلی وسیله بود رو دست پسرش دادو بقیه کیسه هارو با خودش آورد تو وهمینطور که به سمت آشپز خونه قدم برمیداشت خطاب به تهیونگ گفت:این دیگه چیه تهیونگ.وقتی مهمون میاد خونتون باید سلام بدی نه اینکه بگی تو اینجا چیکار میکنی.
بعد رو به جانگ کوک که با ترس بهش نگاه میکرد رفت و یه پس کله ای بهش زد:میام کره نمیای منو ببینی? توهم مثل پدرت بی معرفت شدی?
بعد گذشت یک دقیقه که تهیونگ و جانگ کوک جلو در خشکشون زده بود و با تعجب به آقای کیم نگاه میکردن با تکون دادن دست آقای کیم جلوی صورتشون به خودشون اومدن.آقای کیم:هوی پسرا!نمیخواین واسه مهمونتون یه قهوه درست کنید?
تهیونگ با تعجب به پدرش نگاه میکرد.این همون پدری بود که اونو از جانگ کوک دور میکرد و بهش میگفت این احساساتت مزخرفن و باید تموم شن؟
تهیونگ بدو بدو به سمت آشپز خونه رفت و گفت:چرا بابا الان برات میارم.جانگ کوک هنوز میترسید که نزدیک پدر تهیونگ بشه.حس میکرد اونم مثله پدرشه.
آقای کیم:جانگ کوک بیا بشین پیشم تا تهیونگ بیاد یکم حرف بزنیم.
کوکی با همون قیافه خابالو و بهم ریخته به سمت آقای کیم رفت و کنارش رو مبل نشست.
YOU ARE READING
《.•10years away•.》
Fanfiction_من چیکار کردم که قراره بمیرم... دادزد و قطره اشک از گوشه چشمش روی زمین تاریک محو شد. +تو یه مجرمی.من تورو به جرم عاشق شدن میکشم... خندید!تفنگ رو به سمتش گرفت!ماشرو کشید!حالا دیگه کسی نمیتونست خنده های از ته دل اون دو نفرو ببینه... ●○●○●○●○●○●○ ■کاپ...