تهیونگ:
کمتر از دوساعت میشد که جانگ کوک رفته بود .حرفی که زده بود تو مخش اکو میشد:مادوستیم دیگه
_ینی دوستم نداره? ینی اون حس من یه طرفست?اگه اینجوری باشه ینی ...
هووف ول کن کیم تهیونگ .الان به این فکر کن که کوکی بازم بر میگرده پیشت.ولی..به عنوان یه دوستی که بعد ده سال همو دیدن.بلند شدمو سمت یخچال رفتم تا شاید یه چیزی بتونم بخورم .
همین که درو باز کردم چشمام خورد به طبقه ای توش بزور پر شیر موز بود .یکیشو برداشتمو خوردم .
اووم خوشمزست.
پس بگو کوکی چرا اینقدر دوست داره .حتی از منم بیشتر.رفتم طبقه بالا و رو تختی که کوکی خوابیده بود خوابیدم .
پتو وبالشت و تشک همشون بوی عطر وانیلی و دلنشین جانگ کوکو میدادن.
به سقف خیره شدم._اگه اون منو دوست نداره پس من باید چیکار کنم? عشقی که به خاطرش تا دم مرگ رفتم رو ول کنم? نه امکان نداره .اونو عاشق خودم میکنم.بهش اعتراف میکنم.ولی...اگه قبولم نکرد چی؟دیوونه میشم.یه دیوونه ی واقعی.
بازنگ گوشیم به خودم اومدم.
تهیونگ:هووف..بله جیمینا.
جیمین:سلاااام ژیگرم چوطور موطوری عسللللکممم?
تهیونگ:چی میخوای باز که این جوری قربون صدقم میری؟جیمین:تو خیلی بی ادبی کیم تهیونگ شیه سگگگ.دارم ابراز علاقه میکنم.
تهیونگ:میگی یا قطع کنم?جیمین:کلک نرسیده خونه میگیری منو شوهرمو دعوت نمیکنی ؟اونمممم با کوکیی؟راستشو بگو اعتراف کردی؟ وااای نگو که از دست دادمششش.بوسیدیش آره ؟نزد تو گوشت؟دیگه چیکارا کردین....
همرو تند تند گفت. بدون اینکه نفس بکشه یه لحظه ترسیدم نمیره از نفس تنگی.
تهیونگ:اوووه تو چقدر حرف میزنی به فکت استراحت بده عزیزم.
یونگی:کیم تهیونگ لطفا جواب سوالاشو بده تا خودش با دستای خودش خودشو دار نزدهههههه(خودش تو خودش شد ای بابا)
تهیونگ:اوووه بابا چتونه چرا دادو هوار راه انداختین.
جیمین:بگو دیگه .
هوفی کشیدمو بازم برگشتم تو مود ناراحتیم.تهیونگ:راستش جیمینا.فکر نکنم بتونم بهش بگم که دوستش دارم .
جیمین:تو غلط کردی انتر برقی مگه به همین راحتیه تو داشتی خودتو به خاطرش میکشتی الان که یه قدم باهاش فاصله داری نمیخوای اعتراف کنی? کشک چی پشم چی؟وات د هل کیم تهیونگ؟
تهیونگ:برات توضیح میدم اما الان فعلا حال و حوصلشو ندارم اینقدرم جیغ جیغ نکن سرم رفت.دلت به حال من بیچاره نمیسوزه به حال اون بیچاره بسوزه.
جیمین:اون یکی بیچاره کیه اونوقت؟
تهینونگ:شووهر جونت.
YOU ARE READING
《.•10years away•.》
Fanfiction_من چیکار کردم که قراره بمیرم... دادزد و قطره اشک از گوشه چشمش روی زمین تاریک محو شد. +تو یه مجرمی.من تورو به جرم عاشق شدن میکشم... خندید!تفنگ رو به سمتش گرفت!ماشرو کشید!حالا دیگه کسی نمیتونست خنده های از ته دل اون دو نفرو ببینه... ●○●○●○●○●○●○ ■کاپ...