جانگ کوک:
به ورودی دانشگاه نگاه کردم و هوفی کشیدم.بازم درسای مزخرف.
با لبای آویزون به سمت دانشگاه راه افتادم که یهو یه ضربه خیلی محکمو روی شونم حس کردم.
چانیول:چطوری جی کی.خبری ازت نیست.
دستمو گذاشتم رو شونم و اخی گفتم:تو کی انقدر وحشی شدی .چانیول با تعجب به گردنم زل زد و سوتی کشید:اوو اینجارو.اینا چیهه؟کی شوهر کردی تو؟کی هس اون بدبخت؟
با چشم غره بهش نگاه کردم:بزار برسم بد هی سوال بپرس.
بعد یه لبخند زدمو دستمو انداختم دور گردنش و شروع کردم به تعریف کردن این چند وقت..
..
تهیونگ:
دست هوسوک رو گرفتم و بعد از قورت دادن اب دهنم با ترس به سمت اون خرابه که مثلا محله بود نگاه کردم.همه چی خیلی وحشناک تر از چیزی بود که فکر میکردم.هوسوک در گوشم اروم زمزمه کرد:هی..نشون نده که ازشون میترسی.مثل خودشون باش.
تهیونگ:او-اوکیهوسوک آروم منو کشید و برد سمت یکی از همون گردن کلفتا که از کله تاسش تا نوک انگشتای پاش تتو بود.
باهاش دست داد و بد به من نگاه کرد.
یه لبخند مستطیلی زدمو باهمون یاروعه دست دادم.
هوسوک:هی جک. چند وقت پیش یه سری ادمای کثافتو لاشی افتاده بودن دنبالم و کل زندگیمو با خودشون بردن.اون پولی که قرار بود برات بیارمو میارم بهت قول میدم.ف-فقط یکم زمان میخوام.مضترب(؟)گفت و سرشو انداخت پایین.جک با اخم به هوسوک زل زدو با صدای کلفتش گفت:من بهت گفته بودم تا امروز اون پولو جور کنی حرومزاده.
هوسوک:م-من ن-نمیدونم چ-چرا اینکارو کردن.ف-فقط وقت بده بهم.
جک نزدیکش شدو دستشو کشید رو خط فک هوسوک:تو میتونی همین امشب این بدهکاری رو صافش کنی بیبی بوی.
با اخم به جک نگاه کردم و خواستم که بهش نزدیک بشم.ولی هوسوک دستمو فشار داد که نرم جلو.
هوسوک:م-من اون پولو بهت میدم.ق-قول میدم.
جک هوفی کشید:تا فردا صبح وقت داری.وگرنه باید به منو رفیقام سرویس بدی.هوسوک سرشو انداخت پایینو منو دنبال خودش کشوند.ولی جک بازومو گرفت و گفت:وایسا ببینم.این کیه با خودت اوردی؟ تیپ و قیافشم مثل پولداراس.
هوسوک:ا-اون دوست پسرمه کاری نداره.
من با استرس به جک و هوسوک نگاه کردم.انگار زبونم قفل شده بود و یک کلمه هم نمیتونستم چیزی بگم.
اینبار جک دیگه کاریمون نداشت و به سمت ماشین رفتیم.وقتی نشستیم توش هوسوک شروع به گریه کردن کرد.هوفی کشیدمو همونطور که ماشینو روشن میکردم گفتم:چقده بدهیت؟
YOU ARE READING
《.•10years away•.》
Fanfiction_من چیکار کردم که قراره بمیرم... دادزد و قطره اشک از گوشه چشمش روی زمین تاریک محو شد. +تو یه مجرمی.من تورو به جرم عاشق شدن میکشم... خندید!تفنگ رو به سمتش گرفت!ماشرو کشید!حالا دیگه کسی نمیتونست خنده های از ته دل اون دو نفرو ببینه... ●○●○●○●○●○●○ ■کاپ...