ای کاش همه چی میتونست تو این لحظه کنار تو ثابت بمونه.
●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●
تهیونگ:
جین:هی هی شما دوتا وروجک.چیکارا میکنید هوم?
کوکی:هعی جین هیونگ یکی لنگه خودت پیدا شده.
جین:از چه نظر کوک؟
کوکی:نگاه کن داره کیک میپزه.یه لبخند خجالتی به جین زدمو مواد کیکو تو قالب ریختم و خم شدم که بزارم تو فر.
همونطور که خم شده بودم یه سوزش افتضاحی روی باسنم احساس کردم.
جین:وای من از تو خیلی خوشم میاد بچه.نگاش کن چه ...
کوکی:اوووم هیونگ بهتر نی ما بریم تو حال.با چشمای گرد تو همون حالت به کوکیو جین نگاه کردم که داشت با ذوق بهم نگاه میکرد.آیگو این دیگه کیه?
بعد اینکه جفتشون رفتن بیرون پشتمو گرفتم و آه ونالم(از درد-_-) بلند شد.چه دسته سنگینیم داره
ساعتو چک کردم یه ده دقیقه دیگه باید سر میزدم به کیک.به سمت بچه ها رفتمو جلوشون نشستم.
جیمین:هعی یونگی چطور میتونی تو این سرو صدا بخوابی.
نامجون:اونطوری که من راجب یونگی میدونم این فرد در تمام مدت از زندگیش در هرجا ک باشه میتونه بخوابه وخونسردی و آرامشی که در وجودش هست قابل تحسینه(؟)
جین:خلاصه پیشویه من(گربه)هر وقت بخواد میخوابه.
جیمین با لبو لوچه آویزون به یونگی نگاه کرد.
کوکی:خوب آقا من این وسط موندم .هیونگ تو اون دوربینرو درستش کردی?
رو به جین گفتو جین همونجور که داشت لپای نامجونو سوراخ میکرد گفت:دادم به اون پسر ژیگوله .کوکی عجب تیکه ایه برو باهاش اوکی شو.
کوکی با تعجب بهش نگاه کرد.این یه خانواده واقعیه .شاید خدا بعد این مدت داره روی خوبشو نشونم میده
کوکی:وات د فاک هیونگ تو هرکیو میبینی بهم میگی برو باهاش اوکی شو.
جین:چون کوکی من از وقتی ک دیدمت با هیچکی رابطه نداشتی.
با تعجب به کوکی نگاه کردم.یونگی ک با زور زدنای جیمین از خواب بیدار شده بود با صدای کلفتی رو به جین گفت:کوکی عاقله و خودش میدونه باید چیکار کنه.بهتره کسی تو کاراش دخالت نکنه.
جین ایشی گفتو به نامجون تکیه داد.
یعنی چی? اگه منم بهش بگم امکان داره قبولم نکنه و ..
این ریسکه یه ریسکه خیلی بزرگ .ولی من انجامش میدمرفتم رو مبل بزرگه رو به روی تلویزیون کنار جیمین و یونگی نشستم .
جین:هی پسر تو چی تو دوست دختر نداری?پوکر نگاهش کردم و آروم گفتم:من گیم.
جین ذوق زده بهم نگاه کرد و بعدشم به کوکی.
جین:دوست پسر چی ?سرمو به معنیه نه تکون دادمو به مبل تکیه دادم و مشغول دیدن موزیک ویدیو توی تلویزیون شدم.
YOU ARE READING
《.•10years away•.》
Fanfiction_من چیکار کردم که قراره بمیرم... دادزد و قطره اشک از گوشه چشمش روی زمین تاریک محو شد. +تو یه مجرمی.من تورو به جرم عاشق شدن میکشم... خندید!تفنگ رو به سمتش گرفت!ماشرو کشید!حالا دیگه کسی نمیتونست خنده های از ته دل اون دو نفرو ببینه... ●○●○●○●○●○●○ ■کاپ...