10 years away:15

496 53 24
                                    

یه روزی قرار بود دست تو دست هم بریم تو خونه آرزوهامون.چیشد قول و قرارامون?
△△△△△△△△△△△△△△
جونگ کوک:
با حس کردن صدای محکم در چشمام تا آخرین حد ممکن باز شد.و بعدش دوتا چشم دیدم ک به شکل ترسناکی داشتن نگام میکردن.آب دهنمو قورت دادمو بعد که مغزم لود شد شروع کردم.
کوکی:پشمام ریخت لنتی مردم از خواب بیدار میشن با دوتا چشمی ک با عشق بهش نگاه میکنن رو به رو میشن نه چشمایی که وحشناک ترین حالت ممکنو داره.

ته:تکون نخور!
کوکی:وات د فاک چ...؟
تهیونگ دستشو بلند کردو محکم کوبند رو سر عزیزم.
تهیونگ:کشتمشش کشتم اونو کشتم.
کوکی:
کوکی:آییییی سرمممم تهیونگگگ ازت نمیگذرم.
تهیونگ با صورت نگران اومد سمتم و سرمو بوسید.
تهیونگ:ببخشید عزیزم آخه مگس رو سرت بود.الن خوبه.
به چشماش نگاه کردمو گفتم:آره بهتره.
شخص پشت در:این دره فاکیرو باز میکنین یانهه??چه گوهی دارین میخورین ها؟

تهیونگ:اهم!هیونگاااا اومدم.
جیمین:زهر مار
تهیونگ باشلواری ک نصفش تا رونش و تیشرتی ک نصفش تو شلوارش بود به سمت در دوید و بازش کرد.
جیمین اومد تو و و شروع کرد بو کردن.
با تعجب رفتم جلو و ساکشو از دستش گرفتم.
کوکی:چیو بو میکنی هیونگ؟
جیمین نفس راحتی کشیدو گفت:هیچی هیچی.
پوکر بهش نگاه کردمو بد اینکه بهش گفتم وسیله هاتو میزارم تو اتاق اون دوتارو تنها گذاشتم.ماشالا چقدر سنگینه این.
رفتم تو اتاقو درو بستم .بد اینکه ساکو گذاشتم یه گوشه از ساکو باز کردم و...
وایی پشمام اینا چرا انقدر زیادن.
نشستم رو تخت و شروع کردم به شمارش بسته های توی ساک
20تااااا بستههه فقط توت فرنگیییییی؟(خودتون بفهمین چی بوده دگ من عمرا بگم)
وتففففف
جیمین:اون بالا چه گوهی داری میخوری کوکیااااا.
خودمو جمع و جور کردم و از اتاق بیرون اومدم.
کوکی:آآ هیچی هیونگ .
از پله ها اومدم پایینو به سمت دستشویی رفتم...

تهیونگ:

بعد از رفتن کوکی به دستشویی هیونگ دستمو گرفتو گفت: وقتی ما رفتیم چیکارا کردین?
با صورته پوکرم بهش زل زدمو گفتم
ته:چیو چیکار کردیم؟
با لبخند بهم نگاه کردو چشمک شیطونی زد.
با همون صورتم بهش نگاه کردمو و بعد ک تازه فهمیدم منظورش چیه زدم تو سرش
ته:هیییی هیونگ انقدر منحرف نباش ما فقط یه کم بازی کردیم و بعدش خوابیدیم مگه ما تو یونگیم که زارت زارت روهم باشیم؟(حرفی ندارم:|)
جیمین چشم غره رفتو گفت
جیمین:به تو چه ک ما چیکار میکنیم.اصلا تو هنوز بچه ای این چیزارو از کدوم قبرستونی بلدی؟
برگشتم سمت دیوار صورتی که پشتم بود و کلمو کوبیدم بهش.

:هییییی چرا دیواره منو میزنییی؟
با تعجب برگشتم سمت صدا ک دیدم جین هیونگ داره با سرعت به سمتم میاد.
اینا کی اومدن؟
جین:خدا نکشتت بیشور چطور دلت میاد دیوار به این نازیو بزنی ها؟من ازت شکایت میکنم.
ته:هیونگ تو اون دیوارو به من ترجیح میدی ینی؟
جین:من هر چیز صورتیو به هرچیز فاکی ترجیح میدم.
برگشتمو دیدم نامجون پشت سرمون وایستاده و با بغض به جین نگاه میکنه.
نامجون:حت..حتی..حتی منو؟
جین:اوممم نه عشقم تو زندگیمیییی دیوثم:|

《.•10years away•.》Where stories live. Discover now