خودمو با سريع ترين سرعت به سمت اداره پليس رسوندم...خيلى ذهنم درگير بود ... يعنى افسر باهام چيكار داشت ؟...
اه لعنتى بايد بهشون دوباره توضيح بدم چرا اينجام ...
•اسم
-پارك جيمين ...
•نميشناسم
اههه لعنتى ..... دلم مى خواد خفشون كنم،
-جانگ جيمينم ...
•اينجا چيكار ميكنى ؟
-به تو هيچ ربطى نداره ....
دلم مى خواست اينو بگم تا خفه شه .... ديگه اين سوالا رو حفظ بودم
-افسر باهام كار داشت
•كدوم افسر ؟
-افسر هان 💢
•هان چيه ؟ اسمشو بگو ديگه .... نكنه تروريسنى ؟
-افسر هان.... هان فاميليشه ...مگه تو پليس نيستى ؟ اسم همكارتو نميدونى ؟
•خب... به من چيزى نگفتن
چرا اين خفه نميشه ؟
-ولى به من زنگ زده ...
گوشيمو برداشتم و زنگ زدم به افسر ....
=بله ؟
-جيمينم ، جيمين
=اه تويىى ؟ كجايى ؟
-جلو ورودى ... همكار خرت نميذاره بيام تو ..
=گوشى رو بده بهش
گوشى رو دادم بهش ... كمى حرف ميزدن ولى نا مفهوم بود ... چرا همش ميگن اونكار ؟ مگه مى خوان چيكارم كنن ؟ اعدام ؟ من كه كارى نكردم ولى بهتره چون از اين دنيا راحت ميشم ..
•اقاى پارك جيمين
بلاخره فهميد خدارو شكر
•برو تو
-گوشيم
•نمى تونم بهت بدمش
حالم از قانوناشون بهم مبخوره ....رفتم تو ... افسر هان رو ديدم .
=جيمين سلام ... ولى الان وقت احوال پرسى رو ندارم ...پس بهتره بريم تو اتاق بازجويى...
-باشه ولى كارى كردم ؟
=نه ولى كار ما خيلى مهمه و كسى نبايد بشنوه
مى خواست چيكار كنه ؟
رفتم تو اتاق .... اتاقش خيلى تازيك بود.
=خب جيمين ... ما نتونستيم برات پدر يا مادرى پيدا كنيم ... ولى تو بايد تحصيل كنى ... تو رو يه مدرسه ثبت نام كرديم و تمام موقيعتت رو توضيح داديم ...
-نمى خوام
=ولى بايد برى
-چرا ....
=چون بايد بتونى از زندگيت لذت ببرى ....ما ميدونيم كه تو تحصيلاتت كامله
=اون مدرسه رو سازمان ما ٢ سال پيش تسيس كرده .... براى ادمايى مثل تو كه ازار ميديدن ... اونجا بچه هايى مثل خودت رو ميبينى كه گذشته ى سختى داشتن ..اميدوارم دوست پيدا كنى ...
-چرا انقدر با من خوبى ؟
=فقط تو نيستى .... هزينش با ما هستش ... كنارش يه اپارتمان براى شماست ... و ما هزينه ى غذا رو هم ميديم يعنى مجانيه ...من مى خوام شما بچه ها يى كه ازار ميديدين ... زندگى خوبى داشته باشين ....ما هر اتاقو طبق نظر شما چيديم ....و اتاق تو كامله ...تو حتماً بايد بياى
-راجبش فكر ميكنم
=بيا اين پولو بگير و باهاش لباس بگير
-نمى خوام خودم پول دارم
=ولى من به عنوان يه دوست بهت پولو ميدم ...
=فردا بهتره به عنوان اشنايى برى مدرسه ... خوب بهش فكر كن ...
-باشه ...
=بعداً ميبينمت
-باى
رفتم از اتاق بيرون ... فكرم درگيرش بود ... بهتر بود برم يا نه ؟ حتى خودمم نميدونستم !
رسيدم به ورودى
•بفرماييد
-باشه
ساعت رو نگاه كردم ٧ شب بود ... رفتم به يه فروشگاه و اولين لباسى كه ديدمو خريدم ... يه لباس قرمز ولى فردا ميپوشمش ، تو ى راه براى شام رامن خريدم و رفتم تو خرابه ى خودم ...
YOU ARE READING
Darker than nightmare
Mystery / Thrillerاين داستان درباره ى جيمين ، شوگا ، تهيونگ و جيهوپه ... درباره ى گذشته ى سرد جيمين و اينكه چطور با اعضا اشنا ميشه ... *: داستنش رو از قبل برنامه ريزى نكردم پس خودمم نمى دونم دقيقاً چى ميشه فقط يه سرى از پارتاشو ميدونم ... **: چون كاپلى طرفدارش زياد...