Part 14

80 10 8
                                    

-تهيونگ-
با سروصدا هاى جيمين از خواب بيدار شدم ...اين بشر چقدر فك ميزنه ._. چشمامو باز كردمو بهش يه نگاهى كردم
جيمين:تهيونگ ...پاشو احمق ، پاشو ديگه
جيمين:خرسى ؟ بيدار شو ._. خير سرم امروز بايد بريم مدرسه
تهيونگ:سلام بى تربيت
تهيونگ:مگه ساعت چنده ؟
جيمين:اگه مشكلى ندارى ٧:٢٥ ديقست
تهيونگ:راست ميگى
جيمين:نع مى خوام شوخى كنم بخنديم
تهيونگ:شت ...زودتر ميگفتى خا
جيمين: يه ربعه دارم صدات ميكنم  ._. مگه خرسى كه انقدر مى خوابى ؟
تهيونگ:._. ادب داشته باش
جيمين:تا كى قرارعه تو تخت بكپى ؟
از جام بلند شدم ...
تهيونگ :من ميرم دستشويى
جيمين:هرچى
جيمين:احمق خان
تهيونگ:بلع
جيمين:لباس فرم
تهيونگ:اهه ندارى نع ؟
جيمين:با اجازه بزرگترا نع
رفتم سمت كمدم و لباساى فرمو در اورد
تهيونگ:هان اينارو داد بيا
جيمين:مرسى
تهيونگ:خودتى ؟ تشكر بلدى ؟
جيمين:خفه شو ، باو .
تهيونگ:مثل اينكه خودتى
تهيونگ: تا تو لباساتو عوض كنى من ميرم دستشويى
...[بعد از كاراش ._. ( انتظار نداشته باشيدكه بگم )]
داشتم سر و صورتمو ميشيتم كه لكه ى مارك رو ديدم
با بى حوصلگى از جلو اينه رفتم كنار ...نمى خواستم بفهمم كه عاشقشم ...از اين كلمه متنفرم ...
حوله رو برداشتم و مشغول خشك كردن صورتم شدم ...
از دستشويى امدم بيرون و مستقيمن تلفونمو گرفتمو و به هان زنگ زدم ...
تهيونگ : هان
هان : بله
تهيونگ: اين چه گاهى بود خوردى
هان : چته ، ادب داشته باش
تهيونگ : مشروبتو خونه من گذاشتى
هان : اههه خونه تو بود
هان : ميام ميگيرمش
تهيونگ : از تو شكم جيمين
هان : چى شده مگه ؟
تهيونگ : بجاى نوشابه .. اشتباهى بجاى نوشابه دادم بهش
هان : خوردش ؟
تهيونگ : نع ، تلپورت كرد ، يهو ريخته شد تو معدش
هان : بى ادب
هان : خوش گذشت ؟
تهيونگ:چى خوش گذشت ؟
هان: ميدونى ديگه ، با عشقت كه مست كرده تو خونه تنها بودى
كلمه ى عشق باعث شد از حرص داد بزنم
تهيونگ:اون عشقم نيست
هان:باشه باشه...شوخى كردم
تهيونگ:حالا هرچى
تهيونگ:چيكار بايد بكنم ؟
هان:بهش سوپ بده
تهيونگ:سوپم كجا بود ؟
هان:خا درست كن
تهيونگ:الان ؟؟؟؟؟؟
هان:بعداً براتون ميفرستم
تهيونگ:باشه خداحافظ
هان:خداحافظ
گوشيمو خاموش كردم و لباسامو در اوردم تا عوضشون كنم كه جيمين عين گاو درو باز كرد امد تو
جيمين:هوى ته ...لباس بپوش ديگه
تهيونگ:الان دارم بندرى ميرقصم ؟
يه نگاه به جيمين كردم ... توى اون شلوار سياه..كت خاكسترى و لباس سفيدش خيلى خوب شده بود ...
تهيونگ:به به...مى خواى مخ بزنى ؟
جيمين:خفه باو...من اصلاً گرايش ندارم
تهيونگ:افرين
لباسامو پوشيدم ...رفتم سمت كمد و يه نايلون در اوردم
تهيونگ:بيا
جيمين:چيرو بيام ؟
تهيونگ:نكنه فقط با لباس مياى مدرسه
جيمين:._. من تاحالا مدرسه نرفتم
تهيونگ:برا همينه عملى ديگه
تهيونگ:تو نايلون "هان" برات  چيز ميز مدرسه فرستاده ... كليد خونتم توشه
جيمين:اهان
تهيونگ:بيا بريم صبحانه
جيمين:باشه
رفتم و دوتا فرنى از يخچال در اوردم ...گرمشون كردم ...معمولاً صبحانه فرنى مى خوردم ...
يكى شونو دادم به جيمين كه روى صندلى نشسته بود و رو به روش نشستم ...
جيمين:فرنى ؟
تهيونگ:ارع مشكل دارى ؟
جيمين:نع
جيمين:تهيونگ ...اين لكه ديشب رو گردنت بود ؟
تهيونگ:هان ؟ كدوم لكه
جيمين:همون قرمزى
فهميدم چيو ميگه... با ترس گفتم
تهيونگ:ارع ...وقتى خوابت برد امدم كه ببرمت ولى گردنم خورد بع دسته مبل
جيمين:عمت سنگينه بيشعور
تهيونگ:باشه سنگينه
خندم گرفته بود ...اون نمى دونست چقدر از اون خانواده متنفرم
تهيونگ:پاشو بريم ديگه
جيمين:مگه ساعت چنده ؟
تهيونگ:با اجازه بزرگترا ٧:٤٥ دقيقه
جيمين:خرررررر
تهيونگ:خوبه اينو ميدونى
سريع ببند شديم و سگ دو زديم تا اسانسور ...دكمه رو زديم و منتظر مونديم ... در اسانسور كه باز شد
ديدم يه پسرعه با لباس فرم خوابه ...شت ._. كى مى خوابه تو اسانسور ؟
كارت دانش اموزيشو گرفتم و خوندم
مين يونگى
فاكككككك اون بود ... به جيمين نگاه كردم ...با ديدن قيافش لبخند زد ...سعى كردم به خودم بقبولونم كه حسودى نمى كنم..
جيمين رفت سمتش و زد رو شونش ...
جيمين : هوى احمق بيدار شو
چشماشو باز كرد
يونگى : گه نخور بزار بخوابم
ديدم جيمين رفت عقب و با پا زد تو صورتش
يونگى : حرومزادع ك*نى
جيمين ... چطور به اين راحتى با شيطان مدرسه اينطورى رفتار ميكرد ؟
يونگى بلند شد و نگاهى به جيمين انداخت
يونگى:پررو شدى پسرم
جيمين:جناب دير شده
سريع دكمه اسانسورو زدم
تهيونگ:خب بريم ديگه
سعى كردم خونسرديمو حفظ كنم ...از يونگى ميترسيدم ولى نمى تونستم به جيمين بگم چرا ...
-فلش بك (پارسال )-
داشتم توى راهرو راه ميرفتم كه با برخورد به يه پسر افتادم زمين ...بهش كه نگاه كردم با عصبانيت بهم نگاه كرد ..
يونگى:هوى جلو چشمتو ببين
تهيونگ:ببخشيد ،من تازه انتقالى گرفتم
يونگى:پس حتماً منو نميشناسى
تهيونگ:نع
يونگى:ميدونى ...هيچكى جرعت اذيت كردن منو نداره ...مگر اينكه بخواد بهش اسيب رسيده شه
تهيونگ:من عذر مى خوام
يونگى:متاسفام ولى نمى تونم قبول كنم
....-پايان فلش بك-
ياد اوريشم برام دردناك بود وقتى يادم ميومد كه با پا زد تو شكمم ...به جيمين نگاه كردم ...داشت به اون شيطان نگاه مى كرد طورى كه كسى نفهمه ._. اصلاً بلد نيست.
به يونگى نگاه كردم..عين خيالش نبود و چشماشو ميمالوند ...سرمو گذاشتم پايين و بيخيال همه چى شدم ...
....
-يونگى-
به چشماى تهيونگ نگاه كردم ...ميتونستم خيلى راحت بفهمم كه عاشق جيمينه ...بدون اينكه به روى خودم بيارم شروع كردم به مالوندن چشمام...كه چشمام روى مارك روى گردنش موند....خيلى راحت ميشد حدس زد كار جيمينه...هيچ احساسى نداشتم ولى منو ياد خودم انداخت ...ياد كارايى كه با ته انجام داده بودم ...از تهيونگ متنفر نبودم ولى ميدونستم اون ازم متنفره ...به خودم يه لعنت فرستادم ...من ادم مغرورى بودم كه حاضر نميشه اصلاً و ابداً از كسى عذرخواهى كنه ...نه پارسال و نه حتى الان ....در هر صورت من امروز كاراى بيشترى داشتم و اونم پيدا كردن اون پسر بود .
با باز شدن در اسانسور يه نگاه به بيرون كردم و رفتم بيرون ... ميتونستم بفهمم كه تهيونگ داره با احتياط پشتم راه مياد
يونگى:ول كن احتياطت رو ...من مثل پارسال نيستم
تهيونگ:امم من ازت نمى ترسم ولى ميدونى ...يه قانونى هست كه كسى كه به كسى بزنه بايد تنبيه بشه ...اونم با ...
تهيونگ مى خواست ادامه بده كه جيمين زد پس كلش
جيمين:اين كل كلا چيه ...شما چقدر احمقين پاشين بريم
تهيونگ:باشه
....
-تهيونگ-
با نهايت سرعت دوييديم ...خوشبختانه مدرسه دور نبود و ما به موقع رسيديم ....مى خواستم برم سر كلاس...جيمين انتقالى بود ولى دقيقاً وسط سال امده بود پس بايد جاشو بهش نشون ميدادم ...داشتم ميگشتم جيمينو پيدا كنم كه ديدم يونگى داره باهاش حرف ميزنه ...سعى كردن نسبت بهشون بى اهميت باشم ...رفتم سمت ميزم ...از شانس خوبم دقيقاً يه صندلى كنارم خالى بود ...بچه ها با هام مثل انگل رفتار ميكردن و همشم تقصير اون شيطان بود ..."مين يونگى" ...هرچند من ازش راضى بودم و مشكلى نداشتم ...منتظر جيمين موندم تا وقتى امد پيهشم بشينه .
....-فلش بك چند دقيقه پيش-
-جيمين-
كنار تهيونگ منتظر بودم تا كلاسمو بهم بگه ...كه با صدا كردناى يونگى رفتم سمتش ...دستمو كشيد و منو برد يع گوشه
يونگى:خب يادته ديگه نه ؟
جيمين:ارع يادمه
يونگى :خوبه
يونگى:احمق تو عجب خرى هستيا
جيمين : چى ميگى
يونگى: ديشب چى شد ؟
جيمين : يادم نمياد ...
يونگى : تهيونگ دوستت دارع احمق
جيمين : چى زدى تو ؟
يونگى:برو اصلاً از خودش بپرس
جيمين:هن
يونگى :حالا هرچى ...قولمونو يادت نره
جيمين:باشع
يونگى:مال كدوم كلاسى
جيمين:١-C
يونگى:پس با من و ته همكلاسى
جيمين:اره
يونگى:شاگر انتقلايى هستى ؟
جيمين:ارع با يكى ديگه
يونگى:اونو ميشناسى
جيمين:به من چه اخه
يونگى:ازت انتظار ميرفت
يونگى:بعداً تو كلاس ميبينمت
جيمين:منم
دستمو ول كرد و رفت ...داشتم به حرفاش فكر ميكردم
يعنى چى تهيونگ منو دوست داشت ؟؟؟
رفتم سمت كلاس و تهيونگ رو صدا كردم
جيمين:تهيونگ ...منو دوست دارى ؟
تهيونگ:چيزى زدى ؟
جيمين:نه ...يكى گفت
تهيونگ با داد ادامع داد
تهيونگ:اون يكى غلط كرد گفت
تهيونگ:من عاشقت نيستم ...اگرم عاشقت باشم ...همش تقصير خودته ...
جيمين:تقصير منه ؟
تهيونگ:هيچى ...فقط بدون عاشقت نيستم
جيمين:ميدونستم باشع
تهيونگ:حالم خوب نيست ...الانم معلم مياد جلو در منتظر بمون
تهيونگ رفت و من جلو در منتظر موندم تا اينكه معلم امد ...
معلم:تو جانگ جيمينى نه ؟
جيمين:لطفاً بگين پارك جيمين و بله
معلم :خوبه يكم منتظر باش وقتى علام كردم بيا تو كلاس
پشت كرد و گفت
معلم:همچنين شما هم
معلم:فعلاً
و رفت
يه دستى رو روى شونم حس كردم ...وقتى برگشتم يكى رو ديدم كه لباشو با ماسك و سرشو با كلاه پوشونده
انتقالى:تو هم انتقالى هستى نه ؟
جيمين:با اجازه
انتقالى:زبونت تنده ...همونطور كه هان گفته بود
انتقالى :منو ميشناسى ؟
جيمين:درمورد مردم كنجكاو نيستم
اون پسر شروع كرد به خنديد
انتقالى :ولى من كنجكاوم
انتقالى :جانگ جيمين ...كسى كه بختطر تنفر از پدرش به فاميلى مادرش معروفه يعنى پارك
انتقالى : من تو رو ميشناسم ...پس نياز به معرفى نيست
انتقالى :ولى من بايد خودمو معرفى كنم
انتقالى:من ...

پس نياز به معرفى نيست انتقالى :ولى من بايد خودمو معرفى كنمانتقالى:من

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

...

خب خب ....چطور بود ؟
اگه نظر و انتقادى داشتين بگين :)
١- بچز ....يه سرى افراد از من خواستن كه شيپاى اصلى رو تغيير بدم ...يعنى برخلاف معرفى نامه پيش برم و علاقه ى افرادو تغيير بدم پس چون براى من واقعاً مهمه كه همين بمونه يا تغييرش بدم ايندفعه واقعاً بگيد
•تغيير بده
•تغييرش نده
لطفاً بهم بگيد چون درخواست تغييرش به تهگى بوده ...و من واقعاً نمى دونم بايد چيكار كنم با اينحرف .

Darker than nightmareTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang