خب ... اين قسمت فحشاش زياده ...
-تهيونگ-
يه گوشه وايستاده بودم ... داشتم فكر ميكردم ...كه يكى خورد بهم ... اه ، فاك ايت ... نگاهش كردم ... همون پسره بود ... زخمى و عصبانى ...
+كورى ؟
-نه بيشتر از تو
+چى ميگى تو زدى به من ...
-هان ؟
بلند شدم و يقشو گرفتم .... اعتراف ميكنم ترس برم داشته بود ولى خودمو قوى نشون دادم ...
+چى زر زدى ؟
-اون گالتو ببند ...
اونم يقمو گرفت ...
+بامن در نيوفت كه بدبخت ميشى ...
-ت منو نميشناسى ، زر نزن ..
دلم مى خواست كه با سرم بزنمش ... سرمو اوردم جلو كه بزنم ... اون احمقم همين كارو كرد و ...
.....
چشمامو باز كردم ... لبش ، لبش رو لبم بود ... فاك ... فرست كيسم ... بكارتم رفت ... بدرك ...
حلش دادم ...
+فاك يو ... چيكار كردى ؟
-هان ؟
-مى خواى لهت كنم ؟
دستمو بردم كه بزنمش ...
=اه تهيونگ، جيمينم كه اينجاست ، خب پس بياين تو دفتر من ...
دنبالش راه افتادم ... اين جيمينه ... خاك ... -_- ، اين بود كسى كه من قرار بود باهاش دوست شم ؟ به چهره جيمين نگاه كردم ... معلوم نبود چشه ... اين همسنه منه ؟ ... قدش ... خيلى كوتاهه ...
سرهنگ درو باز كرد ...
=خب بياين اينجا بشنيد ...
كنار يه صندلى نشستم ... جيمينم كنارم
=خب ، قرار بود شما رو باهم دوست كنم ... ولى مثل اينكه علاقدتون بيشتر از دوستيه
پس ديدتش
+نه باور كنيد
=من مشكل ندارم واقعاً
+من تاحالا اينو نديدم ...
-چرا من بايد به اين زرافه علاقمند باشم
+منم به اين كوتوله
-به كى گفتى كوتوله ،دراز ؟
+به تو ،مشكل دارى ؟
=خب، بسه ، بسه... فهميدم
-خوبه !
=خب ، من واقعاً مى خوام باهم دوست شيم ؟
-چرا ...
=چون خيلى مثل همين ...
-كى گفته ...
=درسته ، تهيونگ بيشتر از تو درد ديده ...
- مسخره ميكنى ؟
+خفه خون بگير تا انتقامم رو روتو هم امتحان نكردم ...
-پففف، اون كون خرو ببند
+گاه نخور
=بسههههههههه
+خب خب
-من عقب نمى كشم
=ول كنين
=از فردا شما هم خونه ايد
-فاااااككككككك
+جااانننننن
-,+ شوخى ميكنين ....
= نه خيليم جديم ...
+چى ؟
= تا باهم خوب نشين همينه كه هست
با تعجب به سرهنگ نگاه كردم ... چشه اين ... واقعاً احمقه
-بچه اى ؟
=تا وقتى باهم خوب نشين بايد باهم زندگى كنين
+شوخيشم خندار نيست
+واقعاً هدفت چيه ؟
-نكنه مى خواى مطمين شى كارى نمى كنيم
=ن..نهه اون نيست ...
-دروغگو
=خا باشه ولى تا باهم خوب نشيد ول نمى كنم ...
-چرا انقدر دلت مى خواد ما باهم دوست شيم ؟
=همينجورى ، چطور مگه
-خب ... روش فكر مى كنم
+من نظرى ندارم
=خب افرين امشبم پيش هم باشيد ... مجبورم نكنيد نگهبان بزارم
+خود شيطانى
=خيلى بدى تهيونگ ( ̄^ ̄)
=پس اون همه شب باهم بوديم چى ، اون همه كمك كه بت كردم چى ... ميگفتى تو فقط لذت منى
+ فااااككككك من كى گفتم ...
-پ گى بودى
نههههه+
+ما كى از اين كارا كرديم ....
+دارى منو جلو مردم خورد ميكنى ...
=هههه شوخى كردم
+-_- ....
=هان
+مممممم
=چته تهيونگ
-از دست رفت
+منننن يه روز جرت ميدم سرهنگ
=دديتو ؟
-ددى ... ارع ؟
+ددى چيه ؟ .... خاكككك
=ارع خب ته يع مدت بام زندگى مى كرد
+چيزى ندارم بت بگم....
= خب خب ديگه بچه ها برين خونه
+چرا انقدر اصرار دارى
=اتاق جيمين هنوز درست نشده
-واسه هميننن !!!!
-ميرم تو خرابم مى خوابم
=توش ... توش گل كاشتن
-يعنى زندگى از من چى مى خواد
=لطفاً ديگه
-باش باش
+الان چى شد ؟ ...
=جيمين مياد خونت ...
-مشكلى كه ندارى ؟
+نه
.....
رسيديم خونم ... يه خونه كوچيك ... تو يه اپارتمان كوچيك ... خونه ى من طبقه چهارم بود ...اسانسور داشته ...ولى ما اسانسور رو رد كرده بوديم ... من مى خواستم برم سمت اسانسور ولى جيمين از پله ها رفت بالا ...
....
-چرا پله هاى خونت انقدر زياده ...
+تقصير خودته
درو باز كردم و رفتم تو
-جيمين-
دنبال تهيونگ راه مى رفتم ،
+يكم صبر كن ...
-باشه
جلو در يكم وايستادم ... بعد ٥ دقيقه گفت بيا تو ... رفتم تو خونش... حتماً خونشو مرتب مى كرد ... ولى تو ٥ دقيقه ؟
+ميرم لباسمو عوض كنم
+براى تو هم يدونه ميارم
-هركار خواستى بكن
رفتش .... رو صندليش نشستم ... خونش تميز بود ...براى يه پسر خيلى عجيبه ... خونش بر عكس خودش بود ... دستمو گذاشتم رو دسته ى مبل كه حس كردم خيسه ... دستمو برداشتم كه ديدم "خون"ه ...دستمو برداشتم ... براى من عادى بود ... بلند شدم تا يچيز بخورم ... كابينتشو باز كردم كه ديدم توش فقط قرصه ... برش داشتم ... از اون قرصاى مرگ بود ...براى خودش مى خواست ؟ ... دستم كه برداشتم ... ديدم جاى خون مونده ... خونش خيلى زياد بود پس... رفتم تو دستشويى ...دستمو شستم ... اينه رو ديدم ... شك كردم نكنه كه ...قرص باشه توش ...بازش كردم ... حدسم درست بود ....
+جيمين بيا لباس
+كجايى ؟
+چرا جواب نمى دى ...
+نكنه ديديشون
يه لحظه حس كردم نكنه چيزى رو ديدم كه نبايد ميديدم ... لحن صداش عوض شده بود ... امد جلو در دستشويى ...
+پس پيداشون كردى ...
-چطور مگه
+هيچى ...
-مبلت خونى بود ...
+اهان اون... هيچى ...
داشت ميگفت هيچى كه با بالا اوردن مقدار زيادى از خون فهميدم چى شده ....
-مگه احمقى كه از اين قرصا مى خورى ؟
+چى ميگى
خون كل كفو پر كرده بود ... رو خونش راه رفتم و كشيدمش تو دستشويى ...
-مرز دارى كه از اين چيزا مى خورى
+مى خواستم امتحانش كنم ...
-چرا ؟
+فقط ببينم درسته يا نه ؟
-خاك تو سرت
+كى خورديش ؟
-دقيقاً بعد از دعوا
-تو كه خونه نبودى ...
+تو جيبم يكى داشتم ، همه جا همرامن
-برا چى داريشون ؟
+براى انتقام ولى خب اونا مرگمو مى خواستن ... منم انتقاممو گرفتم ...
-خفه شو ميفهمى ... فقط ببند !
+چته تو !
دستمو بردم تو دهنش و گذاشتم تو حلقش ... اوق ميزد ...ولى كافى نبود ... يه مسواك ديدم ... گذاشتم رو دهنش كه بالا اورد... دستم كثيف شده بود و خونى ... نمى دونستم چيكار كنم ... وقت نداشتم ... از تو جيبم گوشيمو در اوردم و زنگ زدم به امبولانس ...
وقتى امبولانس رسيد ، سريع رفتيم ... يه دستمال گرفتم و دستمو پاك كردم ... چرا من باهاش مهربون بودم ؟... شايد چون مثل خودم بود ؟ زندگى با عوضيا و ملاقات روزانشون ... اين زندگيه واقعاً ؟ ...
رسيديم بيمارستان ... بعد از يه مدت حال تهيونگ خوب شد ... به موقع بود ... من تمام مدت نگرانش بودم ... بيشتر از هركسى ... وقتى خوب شد ، ديالوگ قبلى همه دكترا رو گفتن "بايد چند روز استراحت كنه ، شما مراقبش بايشن ...واقعاً ؟ ... اولش كه بزور خونشم ... الانم كه بايد برم ازش مراقبت كنم ...-_- ... تهيونگ تمام شب اونجا گذاشتن ... منم منتظرش موندم ... بدون اينكه بخوابم ... صبح اجازه گرفتم و مرخصش كردم ...
وقتى رسيديم خونه ... گذاشتمش تو تختش ...قيافشو ديدم ... داغون بود ... دكترا باهاش چيكار كرده بودن ؟ نمى دونم ...
-ميرم بيرون ... الان ميام ...
+ب..باشه !
رفتم و كيفمو باز كردم ... لباسمو در اوردم و پوشيدمش ... لباسى كه از تا حالا بهش دست نزده بودم ...رفتم تو اتاق تهيونگ ... مى خواست بخوابه ...دلم مى خواست تو حال بخوابم ...ولى نه بالشتى داشت نه پتويى ... براى مراقبتم مجبور شدم پيشش بخوابم ... اگه حالش بد ميشد ميفهميدم ...رفتم كنارش دراز كشيدم كه بغلم كرد...-_- ...محبت نديده بدبخت ...گي به تمام معنا
-ول ميكنى ؟ خفم كردى ...واقعاً كه گيي
+ساكت شو ...مى خوام بخوابم ...اذيت كردن مريض خوبيت نداره .. يكم ديگه اذيتم كنى ...خودم پارت ميكنم
-اگه ميتونى پارم كنى كه ديگه مريض نيستى
+تو فقط ساكت شو ! خب ...
-كسى بهم دستور نميده ...
+باشه باشه حالا !
ديگه چيزى نگفتم ...تهيونگ منو مثل يه خرس بغل كرد و خوابيد ...
****
خب ، خب ...
چطور بود .....
VOCÊ ESTÁ LENDO
Darker than nightmare
Mistério / Suspenseاين داستان درباره ى جيمين ، شوگا ، تهيونگ و جيهوپه ... درباره ى گذشته ى سرد جيمين و اينكه چطور با اعضا اشنا ميشه ... *: داستنش رو از قبل برنامه ريزى نكردم پس خودمم نمى دونم دقيقاً چى ميشه فقط يه سرى از پارتاشو ميدونم ... **: چون كاپلى طرفدارش زياد...