-جيمين -
/جيمين و يونگى بياين دفتر
با عصبانيت بلند شدم ... تمام تنم زخمى بود ... باعث شد تمام دردامو دوباره يادم بياد ... و تنفرم رو نسبت به كلمه ى پدر بيشتر كرد .... به شوگا نگاه كردم ... به طرز عجيبى عصبانى بود ... نميدونستم چرا ... شايد چون بهش گفت يونگى ؟ .... من اهميتى نميدم .... اون يه عوضى بود ... برام ارزشى نداشت .... داشتم حركت ميكردم ... يه نيم نگاهى بهش كردم ... ضايع بود كه زخميش كردم ... داشت درد ميكشيد ولى داشت خودشو جمع ميكرد ... ماركى كه رو گردنش بود به وضوح معلوم بود ... باعث شد كه پوزخند بزنم ... من تونستم اون شيطانو كوچيك كنم ... شيطانى كه هيچ كسى جرعت روبرويى باهاش رو نداشت ... الان پيش من ، از يه مورچم كوچيك تر بود .... بهم نگاه كرد ... تو چشماش زل زدم ... تنفرو حس ميكردم ... ولى منم ازش متنفر بودم ، شايد ؟ .... راهمو كشيدم و رفتم .-يونگى -
عصبانيتم هر ثانيه بيشتر ميشد ... بخاطر اون پسر ... كسى كه بهم دست زد ... دلم مى خواست بيشتر از اينا بزنمش واى فقط خودمو كوچيك تر ميكردم پيشش ... هر دفعه سر دعوا يكى اخراج ميشه ... ممنوعه ترين قانونا ... اگه دعوا كنى اخراجى ... براى همين بهم احترام ميزاريم و اگه دعواتو بكسى بگى بهت يه لقب ميدن "بچه " ... قانوناش منو ياد مدرسه ميندازه ... بيشتر از هرچيزى ... من بارها دعوام شده بود ... با كارمنداى قبليش ... همشون ... چيزى بهم گفتن ... ولى چون من با يه سرهنگ اشنا بودم ... اونارو انداختن بيرون ... ميتونم تنفرشون رو هرجايى كه هستن حس كنم ... ولى خب ، كى براش مهمه ؟ ... ولى اين دفعه فرق داشت .. من نمى تونستم گناهكار رو تشخيص بدم .
داشتم ميرفتم كه شكمم درد گرفت ... اون اشغال ... زده بود تو شكمم و حالا دردش شروع شد ... سعى كردم اهميت ندم و رفتم
....
وقتى رسيدم ديدم كه اون پيرمرد خرفت ... داره ميزنتش ... موهاشو گرفت بود و روش اب سرد ميريخت ... تنبيه كسايى بود كه جوابشو نميدادن ... اون پيرمرد برخلاف قيافش يه وحشى بود ... درست مثل يه حيوان .
يه سرفه كردم و رفتم تو ... با جيمين چشم تو چشم شدم ... ضايع بود منو مقصرش ميدونست ... ديگه به اين نگاها عادت كرده بودم ...جيمينو ولى كرد ... رفتم و رو يكى از صندلى هاى روبروش نشستم ، جيمينم كنارم نشست . وقتى اون خوفت امد شروع كرد پرسيدن ...
/اولين ضربه كار كى بود
*جيمين
/چرا زديش
-زيادى ضر مفت ميزد
/اولين حرف رو كى شروع كرد ..
*جيمين
و همينطور ادامه داد... تمام سوالا رو پرسيد و تمام قضيه رو شنيد ... هردومون جورى جواب ميدادم كه انگار مى خواستيم بگيم "اون گناهكاره " .
تمام حرفامونو با دقت بررسى كرد و همونطور شد كه من فكر ميكردم ... اون جيمينو انتخاب كرد .
/جيمين ! تو اخراجى ..ولى چون مرد خوبيم ميزارم با همين لباس برى ، بابت كاراتم ممنون
-باشه ، خداحافظ
از صندليش بلند شد و رفت... صندلى خيس خيس بود ...
*چرا اخراجش كردى ؟
/مگه همينو نمى خواستى
*بچه جرعتى اينارو ميگى ؟
/نكنه از ماركش خوشت امد ؟ عاشقت كرده ؟
*ميفهم دارى چى ميگى پيرمرد خرفت ؟
/ پس به يه شرط ميزارم بمونه ...
...
انجامش دادم... شرط مزخرفى بود ولى نميتونستم بزارم كسى مثل خودم رو از بين ببرم ... كسى كه اذاب ديده و از جامعه طرد شده ...من براى اون عوضى ارزش قاعل شده بودم ...-جيمين -
وسايلمو جمع كردم كه برم ... چيزى خاصى نبود ... لباسام ... داشتم ميرفتم كه با يونگى رو به رو شدم ... نگاه سردى بش انداختم ... و جوابمو با يه نگاه سرد داد...
*هوى عوضى وايستا
-دهن گله گشادتو ببند
*خفه
-چيه ؟
*اخراج نشدى ...
-ديگه برام مهم نيست ...
*بايد بمونى !
*بخاطرت شرط گذاشتم .
-چرا ؟ مى خواى جورى باهام رفتار كنى كه بهت بدهكارم ؟
*الانشم بهم بدهكار هستى
بدهكار ... چيزى كه باعث ميشه من به اون مادر به خطا شباهت پيدا كنم ... اون عوضى كه مادرمو كشت ...
-پس در عوضش كارى كردى ،ها ؟
-ولى من بدهكارت نيستم ... ما فقط بى حسابيم .
-من بخاطر گناه تو اخراج شدم و تو بخاطر من خوار شدى .
-چون بى حسابيم مشكى نيست ، ميمونم
ميدونستم عصبانيه ... شرطش نامعلوم بود ولى چيزى بود كه بدجور رفته بود رو مخش... اينو خيلى خوب ميشد فهميد ولى اهميتى ندادم ... كار خودشو درست كرد ... ولى من امشب ميرم خرابم ... اينا زخما تنفر بيشترى رو بهم نشون ميداد ...
-فلش بك -
- يونگى -
*چرا اخراجش كردى ؟
/مگه همينو نمى خواستى
*بچه جرعتى اينارو ميگى ؟
/نكنه از ماركش خوشت امد ؟ عاشقت كرده ؟
*ميفهم دارى چى ميگى پيرمرد خرفت ؟
/ پس به يه شرط ميزارم بمونه ...
/بايد به تمام كسايى كه بخاطرت اخراج شدن ، زنگ بزنى ... رفيق سرهنگ "هان "
*باشه
اينا بخاطر يه عوضى بود .. جيمين ولى حرفش راست بود ... اون بخاطر گناه من ... اخراج ميشد .
......
خب ، خب
به احتمال بيشتر ... امروز دوتا اپ داريم ... اميدوارم اين قسمتو دوست داشته باشين ...
پارت بعدى ربطى به يونگى و جيمين نداره ...
VOUS LISEZ
Darker than nightmare
Mystère / Thrillerاين داستان درباره ى جيمين ، شوگا ، تهيونگ و جيهوپه ... درباره ى گذشته ى سرد جيمين و اينكه چطور با اعضا اشنا ميشه ... *: داستنش رو از قبل برنامه ريزى نكردم پس خودمم نمى دونم دقيقاً چى ميشه فقط يه سرى از پارتاشو ميدونم ... **: چون كاپلى طرفدارش زياد...