خب ... يه عذرخواهى بابت اينكه دير شد ... و اين قسمت فلش بكه ... پس اميدوارم تعجب نكنيد ميرسى ....
........
*فلش بك *
بعد از دعوام با اون عوضى ... تو خيابون ميگشتم ... جايى نداشتم برم ...خواستم يه سر برم به اون جهنم قبليم ...بهش كه رسيدم ديدم ...خونه سوختس .... اينطورى بود يا نه ؟ نمى دونستم.... اهميتى نمى دادم ... رفتم سمت در ، باز بود .... ضايع بود ، جايى كه سوختس ، محل خوبى براى يه مشت دزد و بدبخت مثل منه ... رفتم تو ... يكم درو برو ديدم ... كسى نبود ... شايد مخفى شده بود ... رفتم جلو و ديدم كه در انبار بازه ... دلم مى خواست برم اونجا رو نابود كنم ... داشتم راه مى رفتم كه پام خورد به يه جنازه ... اه ، جنازه مادرم بود ... رفتم بالا سرش ... نابود شده بود ...كنارش نشستم ... شروع كردم به صحبت كردن باهاش ... تمام قولايى كه بهش داده بودم رو شكوندم ... ازش عذرخواهى مى كردم ...كه يه صدايى شنيدم ...
+قاتله ؟
اهه ... يه احمق اينجا بود ...مى خواستم برم سمتش كه گوشيم زنگ خورد... سرهنگ "هان"
=سلام جيمين
-هان ؟
=اتاقت چطورى باشه ... من درستش كنم ؟
- فرقى نداره
=خب فردا بيا و راستى ... بيا مى خوام ببينمت، نودل مهمون من ...
=بايد يچيزم بهت بگم ، راجب تهيونگ
-باشه
=خداحافظ ، ميبينمت
-خداحافظ
از كنار مادرم بلند شدم و رفتم بيرون ...
راه افتادم و رفتم اداره پليس ...سرهنگ منتظرم بود ...
-سلام
=سلام جيمين
-بريم
=خب ... راستش يه دعوا شده
-خب ...
=يك كم صبر مي كنى ؟
-چرا ؟
=چون تهيونگم اينجاست
-ولش نمى كنى نه ؟
-خب حالا باشه ...
رفتم تو و جلو در يكم منتظر موندم ... يه پسر مو نقره اى ديدم ... وللش ... رفت تو ....و بعد از ٥ دقيقه امد بيرون ... چه زود ... نكنه اين تهيونگ بود ؟ ... داشتم فكر ميكردم كه چرا بايد اين پسره رو ملاقات كنم كه سرهنگ صدام كرد :
=جيمين بيا تو
-باشه
رفتم پيشش وايستادم كه خانواده شاكى امدن ... نگاشون كردم ...
يه زوج و يه پدر مادر ... چه زوج حال بهم زنى ...دختره داشت خودشو پاره ميكرد با اوپا گفتنش ....
-پايان فلش بك -
خانواده خيلى احمق بودن ... همش گير داده بودن بايد پسره رو بكشيم ...
=نميشه
|بكشيدش
=نمى تونيم ، جرمش انقدر بزرگ نبوده
]اون اوپا رو اذيت كرد
=اوپاى شما هيچ ربطى به ما نداره
=خب پس شكايتتون از اقاى كيم تهيونگ رو رد ميكنم
|كى ؟
=اقاى كيم تهيونگ
|گُ.. گفتى تهيونگ ؟
=بله
|اون پ...پسره منه ؟
-نه پ پسر منه ...
=جيمين ساكت شو ... بله درسته ...
\خب اون خانواده رو بدبخت كرد ... بايد
=اينطور نيست ... راستش تهيونگ ... حقوق عادى كودكانم نداشته و هميشه سعى كرده بهترينا رو انجام بده ...
\خب ... كه چى
=تهيونگ بعد از طرد شدن ميتونست شكايت كنه ... ولى اون اينكارو نكرد
|اين كار امروزشو توجيح نميكنه
=من دليلى براى تنبيه تهيونگ ندارم
\ميفهمى چى ميگه
=ما همه از قبل درباره ى كاراى ته برنامه ريزى داريم و من به طور عادى حق رو به تهيونگ ميدم
\هان ؟
-همين الان اون گالتو ببند ، عوضى هرزه ، هى دارى زر ميزنى ... رفتى رو مخم ، يا خفه ميشى يا عقيمت مى كنم ؟
-نمى تونى بفهمى حرفت غلطه ... اگه يكم ديگه پيش برى ... دوست دخترت ، بت ميگه اونى ...
پسره خفه شد ...مادرشم ... مثل بيد ميلرزيد ...حقش بود ... خاك تو مخشون كه بچشونو نشناختن ...
-من ميرم بيرون
=كجا
-يه چيز بخورم
=باشه ولى نرو
-باشه ، باشه
-و راستى ... خاك تو مخ اين خانواده
رفتم بيرون كه خوردم به يه پسر ... همون پسرى بود كه قبلاً ديدم .......
خب ، بعد يه مدت امدم
چطور بود ؟
خوب بود ؟
YOU ARE READING
Darker than nightmare
Mystery / Thrillerاين داستان درباره ى جيمين ، شوگا ، تهيونگ و جيهوپه ... درباره ى گذشته ى سرد جيمين و اينكه چطور با اعضا اشنا ميشه ... *: داستنش رو از قبل برنامه ريزى نكردم پس خودمم نمى دونم دقيقاً چى ميشه فقط يه سرى از پارتاشو ميدونم ... **: چون كاپلى طرفدارش زياد...