جونگین بعد از باز کردن در وارد عمارت شد. تنها یک لامپ کوچیک روی دیوار کمی فضای خونه رو روشن کرده بود. احتمالا همه داشتند برای خواب آماده میشدند. خرمن پرونده های روی میز کارش مجبورش کرده بود تا نیمه های شب توی شرکت بمونه. حتی فرصتی برای شام خوردن هم پیدا نکرده بود. توی بار آشپزخونه کمی نوشید و تونست نیمرخ شخصی رو توی تاریکی تشخیص بده. فقط نادیده گرفتش و سمت اتاق خواب مادرش راه افتاد تا حداقل بتونه بهش شب بخیر بگه.
ضربه ای به در زد و نگاهی دزدکی از لای در به داخل انداخت.سهون و مادرش هردو توجهشون به سمت در جلب شد.مادرش هنوز لبخند میزد اما لبخند سهون به محض دیدن چهره جونگین از بین رفت و قلب جونگین گرفت.
"شب بخیر خانم کیم،خوب استراحت کنید."
لبخندی به پهنای صورتش تقدیم خانم کیم کرد و بوسه ای به پیشونیش زد.بعد از تشکر آرومی که از خانم کیم شنید بدون حتی نگاهی به جونگین از کنازش گذشت.
آهی کشید.سهون واقعا طوری رفتار میکرد که انکار اون وجود خارجی نداره. اون میتونست با همه بگو و بخند کنه اما به جونگین که میرسیدهمه چیز متفاوت میشد چطور میتونست اینطور رفتار کنه؟
این ندید گرفتن هاش حس گناه جونگین رو بیشتر میکرد. اما هیچ قصدی برای عذرخواهی نداشت. هنوز هم فکر میکرد نیمی از رفتار اون شبش با سهون درست بود، این سهون بود که با خودخواهی چانیول رو درگیر بدبختی های خودش کرد و اون هم بخاطر حس ترحمش نتونست از دست سهون خلاص بشه.اون فقط میخواست سهون این موضوع رو بغهمه.
اون همیشه شاهد این بود که کریس چطور باهاش لاس میزنه و سهون نه جلوش رو میگیره و نه ازش عصبانی میشه. میدید که چطور سهون بیچاره بعد از بهم زدن دوست پسرش و خیانتش افرادی رو اطرافش داره.
"الان رسیدی؟"
مادرش با نگرانی پرسید.
دستش رو برای گرفتن دست جونگین دراز کرد و مجبورش کرد کنارش بشینه.جونگین
جونگین مثل یه بچه سرش رو به قفسه سینه مادرش تکیه داد.
" آره.كلی قرار ملاقات داشتم و كلی هم پرونده بود كه باید بهشون رسیدگی میكردم. سال نو نزدیكه.میدونید كه شرکت باید برای میتینگ های بین المللی آماده بشه."
جونگین چقدر دلش برای داشتن همچین لحظاتی با مادرش تنگ شده بود.
اون لحظه فقط دلش میخواست توی گرمای وجود مادرش حل بشه. خودش رو بیشتر توی آغوش مادرش جمع كرد.
"امروز حالتون چطوره؟"
با چشم های بسته پرسید.
"تا وقتی بچه هام پیشمن حالم خوبه.به علاوه سهون هم مراقبم هست."
"انگار خیلی ازش خوشت میاد.من هم مثل كریس به یه ناپدری جوون و خوش قیافه نیازی ندارما."
جونگین به سبك خودش نارضایتیش رو نشون داد.انتظار داشت واكنش مادرش همون باشه كه در مقابل كریس بود اما هیچ اتفاقی نیفتاد. گیج شد. سرش رو بالا گرفت تا مادرش رو ببینه.داشت لب پایینش رو میجوید.
"توهم فكر میكنی اون خوشگله؟!"
لحنش هیجان زده بود.و لبخند بزرگی روی لب هاش نقش بسته بود.جوری كه فكر نمیكردی بیماری و دردی داشته باشه, اما فقط خودش میدونست كه درونش چی میگذره.
ابروهاش بخاطر اشتیاق عجیب لحن مادرش بالا رفت. مادرش كه واقعا به ازدواج با سهون فكر نمیكرد مگه نه؟ این اواخر خیلی به موضوع تنهاییش اشاره میكرد. جونگین گلویی كه ناگهانی تلخ شده بود رو صاف كرد.
"همه میگن اون خوش قیافست. پس...چرا من باید خلافشو بگم؟"
جونگین حسابی گیج شده بود و ابروهای درهم رفتش كاملا توی چشم بود.
"خیلی خوب میشد اگه كسی بود كه در نبود تو و كریس مراقب من باشه."
آهی كشید و سرش رو روی بالشتی كه سهون قبلا براش گذاشته بود قرارداد.
استرس تمام ذهن جونگین رو پر كرد. مادرش كه بچه باز نبود.بود؟
"سهون واسه مراقبت ازشما اینجاس مام."
جونگین با دقت توضیح داد. نمیخواست حتی یه ذره هم سعی در متقاعد كردن مادرش داشته باشه. نگاهش روی چهره خونسرد مادرش ثابت شده بود.
"اون یه غریبه ست. من میخوام كسی كه مراقبمه از خونوادم باشه.اونطوری حسش فرق میكنه.من واقعا سهونو دوس دارم.خیلی پسر خوبیه و واقعا باهاش راحتم و خیلی دلم میخواد كه وارد خونوادم بشه.
تو میتونی اینو درك كنی كه نخوای یه نفر واسه بقیه باشه فقط بخاطر اینكه دلت بخواد اون عضوی از خونوادت باشه. من خیلی تو این مورد خودخواهم.البته چندان هم برام مهم نیس چون سهون ارزش خودخواه بودنو داره."
لحنش پر از اطمینان بود و چشم هاش پر از ذوق و اشتیاق. جونگین توده بزرگ توی گلوش رو بلعید.لرزی به ستون فقراتش افتاده بود و داشت به سمت پاهاش پیش میرفت.خوب میدونست انتهای این مكالمه به كجا ختم میشه.
"حتم دارم كریس خیلی دوس داره سهونو به دست بیاره."
جونگین زیرلب گفت.سعی میكرد به مادرش ایده بده.نگاهشو پایین انداخت چون بیشتر از این جرعت نگاه كردن به مادرش رو نداشت. نمیخواست از قصد مادرش اگاه بشه.
"جونگین تو خودت خوب میدونی كه كریس چطور زندگی میكنه. اون نمیخواد به كسی متعهد بشه. من هم نمیخوام سهون آسیب ببینه ."
جونگین به وضوح از نوع زندگی كریس خبر داشت.هیچ وقت مسولیت چیزی رو قبول نمیكرد و جونگین همیشه مسول پوشوندن كارهاش بود.بخاطر همین هم اجازه داده بود جونگین به تنهایی كارهای شركتشون رو به دست بگیره.اون لحظه واقعا از این رفتار كریس متنفر شد.تا قبل از اون بهش توجهی نداشت و نادیده اش میگرفت.اما حالا نمیتونست, چون اون طرز رفتار داشت زندگیش رو زیر و رو میكرد.
ESTÁS LEYENDO
~•HURT•~{Persian Ver./completed}
Fanficسهون پرستار منزوی و گوشه گیر بعد از خیانت عشقش چانیول با بهترین دوستش بکهیون ، تن به ازدواج اجباری با جونگینی میده که قراره 8 امین سالگرد رابطه اش با کیونگسو رو جشن بگیره. ازدواج اجباری با کسی که به مدت 8 سال عاشق دوست پسرش بوده و هنوز هم هست میتون...