سهون با چشم های بسته توی شیرینی و خنکی ای که توی دهانش ذوب میشد غرق شده بود.
چشم های جونگین بخاطر صحنه ای که مقابلش میدید گرد شده بودند.
سهون درحالی که جز یه شلوارک خیلی کوتاه چیزی تنش نبود بستنی وانیلی توی دستش رو میلیسید و مزه مزه میکرد و کریس هم با لبخند دندون نمایی از رفتار های جدیدش لذت میبرد."چرا تا الان نمیدونستم بستنی ارزش مردن و هم داره؟"
سهون پاهای بلندش رو روی کانتر آشپزخونه دراز کرده بود و کریس هم با بازو های توی هم پیچیده شده به کانتر تکیه زده و هردو از حضور جونگین که از 5 دقیقه پیش مشغول دید زدنشون بود بی خبر بودند.
جونگین تازه از شرکت برگشته بود وبا شنیدن صدای اون دو با کنجکاوی رفته بود تا پیکی بنوشه اما حالا اینجا مثل یه دزد، در حال استراق سمع بود.
کریس با حرف سهون ریز خندید، اون شبیه یه پسر بچه 5 ساله شده بود مخصوصا با لکه بستنی که روی لب بالاییش جا خوش کرده بود."اینقدر دوسش داری؟"
"تقصیر آدم کوچولوی تو شکممه !"
وبدون اینکه لحظه ای از بستنیش جدا بشه با انگشت به شکم صافش اشاره کرد.
"اون آدم کوچولو هنوز یه ماه هم سن نداره.از کجا میفهمی که بستنی میخواد؟"
چرخید تا بوسه سریعی به شکم سهون بزنه و باعث شد جونگین برای چندمین بار دلش بخواد مشتی نثار صورت احمقش کنه.
"معلومه، من بچه خودمو میشناسم!"
و لبهاش رو آویزون کرد.
"اوکی اوکی،تو بچه ت و میشناسی.فقط لب و لوچه تو جمع کن.خیلی خیلی کیوت میشی.خودم کل یخچال و برات پر از بستنی میکنم."
گونه سرخ سهون رو نیشگونی گرفت و باعث شد همونطور که قاشق بین لب هاش بود بخنده.
جونگین چشم چرخوند.تحمل این صحنه های رمانتیک آزار دهنده رو نداشت پس سمت یخچال راه افتاد."اِهِم..."
سهون با ضرب سمت جونگین برگشت،قاشق هنوز هم همونجا بین لب هاش بود.کریس هم فقط با چشم جونگین رو دنبال کرد.
"این روزا دلت میخواد لخت این ور و اون بگردی آره؟"
بدون اینکه نگاهی بهشون بندازه پوزخند زد.
سهون فقط سرش رو پایین انداخت و به خوردن بستنیش ادامه داد.
بعد از اطلاع بارداریش به خانم کیم انتظار داشت جونگین دعوا راه بندازه یا گردنش رو بشکنه اما هیچ اتفاقی نیفتاد جز اینکه جونگین بهش بی محلی میکرد و وقتی اون با کریس بود یه راهی پیدا میکرد که عصبیش کنه.واقعا اون بچه گیج رو درک نمیکرد."اون لخت نیست.نیمه لخته!"
به سهون نگاه کرد و چشمکی زد که سهون سرخ شد.
"هنوز..."
جونگین شونه ای بالا انداخت و جرعه ای آب نوشید.
ESTÁS LEYENDO
~•HURT•~{Persian Ver./completed}
Fanficسهون پرستار منزوی و گوشه گیر بعد از خیانت عشقش چانیول با بهترین دوستش بکهیون ، تن به ازدواج اجباری با جونگینی میده که قراره 8 امین سالگرد رابطه اش با کیونگسو رو جشن بگیره. ازدواج اجباری با کسی که به مدت 8 سال عاشق دوست پسرش بوده و هنوز هم هست میتون...