Sea & Sky [L.S|M.Preg](Persian Translation) !!Discontinued!!

"3"

به کاور توجه نکنین ک ریدم..😑😂
چطور مطورین دیوثا؟؟
این پارت زیاااادی کیوتهعععهعهه*-*
کامنت و ووت یادتون نرع.😐💙💚

پ ن :
قنطورس*موجودی که نیمه اسب و نیمه انسانه*
ساتیر*موجودب ک نیمه بز و نیمه انسانه*
...........
لویی میدونست گند زده...

اون هرگز نباید هری رو میبوسید...

اونم درست بعد از وقتی که باعث شده بود غمش بگیره...

با این کارش تنها دوستِ واقعی ای که تو کل عمرش داشتو از دست داد.

توی لونه ای که چندروز پیش توی همون قسمت زیبا از جنگل که هری نشونش داده بود ، ساخته بود ،

نشسته بودو نمیتونست حتی یه ثانیه از فکر هری بیرون بیاد...

خونه ی مادرش بقدر کافی پرجمعیت بودو لویی نمیخواست سربار باشه ،

اما حالا تنها موندنش باعث میشد مدام به پریِ زیبا فکر کنه و خودشو بابت اینکه دلشو شکسته سرزنش کنه...

سرانجام برای فرار کردن از افکار آزاردهنده ـش بالی که تازه خوب شده بودو تکون دادو برای پیدا کردن نایل و لیام به سمت آسمون پر زد

شاید حرف زدن با اونا باعث میشد کمی حس بهتری پیدا کنه...

نایل و لیام دوستایی بودن که بعد از ساختن لونه ـش باهاشون آشنا شده بود،

نایل همون ساتیری بود که اون روز براش دست تکون دادو بلافاصله بالویی دوست شد و لیام قنطورسِ خوش برخوردی بود که مدتی بعد باهاش آشنا شد

خیلی زود اونارو کنار چشمه ی حبابی پیدا کردو رو به روشون فرود اومد

_لووویی!

ساتیرِ کیوت که با دیدن لویی ذوق کرده بود خوشحال بع بع کردو با بالارفتن از سرو روی دوستش محکم به آغوشش فشردش

و لیام هم درحالی که کمی اونور تر پاهاشو زیر بدنِ کاراملیش جمع کرده بود لبخند قشنگی زدو به هارپی سلام کرد،

لیام : سلام لویی ، حالت چطوره؟

دمِ کاراملی_قهوه ایش به قشنگی دور گل های رنگارنگ بافته شده بودو از گلای خوشگلی که نایل توی دستاش داشت میشد فهمید ، اون بافتای قشنگو ساتیرِ طلایی برای دوستش بسته. 

"سلام بچه ها ، خیلی ممنون"

مهربونیشون به صورت غمگین لویی رنگ لبخند میپاشید اما با یادآوریِ اتفاقاتی که افتادن خیلی زود ، هارپی با ناراحتی آهی کشید

لبای صورتیش آویزون شدن و شُل تنه ـشو روی زمین کشید و باحالت ناراحت کننده ای مشغول ور رفتن با یکی از پرهای روی پاش شد

نایل با دیدن حالت دوستش نیم نگاهی به لیام انداختو چندبار پلک زد

و قنطورس درحالی که به متعجبیِ ساتیر بود شون هاشو بالا انداخت