هییییی زنعمو چاییاااا
حال میکنین سرعت عاپو؟
ن ناموصن حال میکنین؟؟
خودم ک راضیم خدام راضیه ، ناراضیم که لایسود.ووت و کامنت بدین و با انرژی بخونین😚
...........هری بابت دروغ گفتن به لویی احساس خیلی بدی داشت ، اما حقیقت این بود که اون فقط ترسیده بود...
اتاق بزرگشو برای چندمین بار میپمودو دور خودش راه میرفت و حباب ها مثل نگرانی هاش به دنبالش.
جنگلای بهاری چشماش شبنم گرفته بودن و لبای آویزونش هرچندثانیه یه بار میلرزیدن...
نادیا ، پری ای که دیروز پیش لویی فرستاده بودش ، روی تخت نشسته بودو ناامیدانه حرکاتشو دنبال میکرد ، که چطور بابت مزخرفی که اصلن از نظر پری موقرمز مهم نیست ، نگرانه و تقریبا داره خودشو سکته میده
اونجا زیرآب ، امکان نداشت متوجه بشی که اشکای بلوریِ هری چطور از چشماش پایین میباریدن ، نه تا وقتی که چشمای سرخ و پف کرده ـشو نمیدیدی.
چنگاشو بین موهای تا ریشه خیس خورده ـش _که ذهن آشفته ـش حتی ذره ای تمرکز برای خشک نگه داشتنش نداشت_ کرده بودو عملا داشت اون شکلاتی های بچاره رو میکند...
_چیزی برای نگرانی وجود نداره هری ، این اصلن چیز بدی نیست!
نادیا باکلافگی سعی کرد به پری اطمینان بده و هری برای دیدن صورتش به سمتش چرخید
_ما فقط یه بار باهم خوابیدیمو تهش من حامله شدم؟! چطور تونستم تا این حد سر به هوا باشم!
داد زدو بغضش برای چندمین بار ترکید و تنشو روی کف شنیِ اتاقش کوبید ،
سرشو بین دستاش گرفتو هق هق کرد
_او..اون منو ترک میکنه دیا...
نالیدو حجم بیشتری از اشکاش گونه های رنگ پریده ـشو داغ کردن
پری قرمز با دلسوزی به سمتش شنا کردو قبل از اینکه بهترین دوستشو بین بازوهاش بگیره کنارش روی زمین نشست
نادیا : اون همچین کاری نمیکنه ؛ اون حتی وقتی فهمید چندروزی بدون اینکه بهش بگی رفتی جایی غمگین شد...
سعی کرد آرومش کنه و تن صداش مهربون و اطمینان بخش بود،
_اصلن مگه اون خودش یه چیزی تو مایه های یه کاجیلیون تایی خواهر برادر نداره؟!
در ادامه پرسیدو هری با بالا آوردن سرش چشمای سرخشو بهش دوخت
هری : 6تا داره...اما این به این معنی نیست که خودشم بچه بخواد ، اما حالا تو کمتر از دو ماه دیگه قراره داشته باشتشون!
بار دیگه بغض کردو دختر با دیدن لبهای آویزون شده ـش چشماشو چرخوند
_هری! تمومش کن ، همین حالا برو به ساحلو حقیقتو بهش بگو
YOU ARE READING
Sea & Sky [L.S|M.Preg](Persian Translation) !!Discontinued!!
Fanfiction!!Discontinued!! زندگی هارپی جوون و کم تجربه ، لویی تغییر میکنه وقتی پا به سرزمین سحرآمیزی که همه ی موجوداتش مثل خودش افسانه این میذاره... Written by: @SesameHazza Translated by: @saraw_ap_