سلام چطورین؟؟
کامنت و ووت یادتون نرع💚💙
کامنت خصوصن، کامنت خ مهمه😐💛
.....
سیکلپس : غول تک چشم
جیداد : نیمپس درخت/حوری جنگلی
نراید : حوری آب
.............وقتی نادیا به هوش اومد، نشست و با خم کردن بدنش به جلو به آرومی سرشو بین دستاش گرفت، قبل از اینکه به یادآوردنِ اتفاقی که افتاد مثل وزنه ای به شکمش کوبیده بشه...
هری رو برده بودن...
(هری ر بِردددن)
فورا بلند شد و بی توجه به نقطه های سفیدی که دیدشو تار میکردن و سرگیجه ـش با تمام سرعت به سمت جایی که میدونست لونه ی لویی قرار داره شنا کرد
از تونل زیرآبی استفاده کرد تا به پایانه ی آبشار برسه، میترسید که اگه شیرجه بزنه ممکنه دوباره از هوش بره
به ساحل رسید و فورا شروع به فریاد زدن کرد، و توجه موجودات بیشتری از هارپی موردنظرو به خودش جلب کرد؛ عناصر طبیعت، ساتیر ها، قنطورس ها و یه سیکلپس جوون که با کنجکاوی از بین درختا به پری ای که فریاد میزد خیره شد
"لویی!" پری با بی تابی بلندتر جیغ کشید، "لویی محض رضای فاک بیدار شو! این یه مورد اورژانسیه! 91لعنت بهش1!"
و قامت هارپی بالخره نمایان شد...به بیرون لونه قدم برداشتو همینطور که به سمت پری میومد نگاهِ نگرانی روی چهره ی خوابالوش نشسته بود
چشمای آبیش پف کرده بودن و با ساعدش صورتشو میمالید
"کون پنبه ایتو تکون بده!" نادیا جیغ کشیدو و همون لحظه قطره اشکی روی گونه ـش غلطید
هارپی اطاعت کردو با باز کردن بالهاش به سمت ساحل پرواز کرد
_مشکل چیه؟
لویی پرسیدو پری به هر دو شونه ـش چنگ زد "هری رفته" با بغض گفتو لویی بابت نفهمیدن مفهوم این جمله فقط پلک زد
_لویی، هری رو گرفتن...آدما بردنش...
با همون صدای لرزون ادامه دادو پلکای لویی روی آبی هاش فورا بالا پریدن
_نهـ...
با بی جونی زیرلب زمزمه کردو تقریبا نزدیک بود که بیفته...قلبش تقریبا از کار ایستادو چهره ی زیبای هری که روی پرده ی افکارش نقش شده بود قرار نبود کمکی بهش بکنه...
نادیا با نگرانی تن لویی رو نگه داشت تا از افتادنش جلوگیری کنه
_آره. اونا با استفاده از تو فریبش دادن..یه سری صدا داشتن...یه جوری که انگار تو آسیب دیده بودی...
توضیح دادو تن هارپی شروع به لرزیدن کردن، محکم لبشو گاز گرفت و به سختی با اشک هاش میجنگید تا عقب بزنتشون...
هریِ خوشگلشو برده بودن...و اون اونجا نبوده تا مواظبش باشه...
"منو ببر به جایی که این اتفاق افتاد" گفت و نادیا سرشو تکون داد
YOU ARE READING
Sea & Sky [L.S|M.Preg](Persian Translation) !!Discontinued!!
Fanfiction!!Discontinued!! زندگی هارپی جوون و کم تجربه ، لویی تغییر میکنه وقتی پا به سرزمین سحرآمیزی که همه ی موجوداتش مثل خودش افسانه این میذاره... Written by: @SesameHazza Translated by: @saraw_ap_