"7"

417 92 85
                                    

دیدم نادیا خ طرفدار دارع گفتم معرفیش کنم تا چن روزی سوژتون جور شع😆خانم ایوا ماری هستن ، رستلر سابق wwe

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

دیدم نادیا خ طرفدار دارع گفتم معرفیش کنم تا چن روزی سوژتون جور شع😆
خانم ایوا ماری هستن ، رستلر سابق wwe.
یادش بخیر اونموقع ها ک تو نخ کشتی کج بودم خ خاطرع ازش دارم.😂

........

لویی با احساس شکست خوردگی از اینکه مادر خودش از تصمیمش حمایت نکرده به لونه ـش برگشت

امیدوار بود که زن حدالقل بخاطر نوه ـش کمی نرم بشه اما انگار خبری از این شانسا نبودو جی به گستاخیِ همیشه رفتار کرد.

لویی اما همچنان امیدوار بود که مادرش به خودش بیادو قبل از اینکه بچه به دنیا بیاد و یا بقدری بزرگ بشه که درک کنه و بخواد بپرسه برای چی مادربزرگم از من متنفره ، خودشو اصلاح کنه ؛ همین فکر که ممکنه این اتفاق نیفتاده میترسوندش...

پس برای آروم کردن افکارش توی لونه ـش رفتو پلکاشو روی هم برد ، اما این براش تسکینی به همراه نداشت ، از اونجا که کابوس های تاریک به ذهن خسته ـش هجوم بردن...

یه هارپیِ کوچولو و تپل ، با بال های کُرکی و دم فیروزه ای به تنهایی و ترسیده توی جنگل پرواز میکرد، فرهای طلایی رنگش روی شونه هاش تاب میخوردن و چشمای آبی رنگش بلور بسته بودن...

لویی میتونست صدای فریاد هارو پشت سر اون دخترکوچولو بشنوه و برق آتش رو حتی قبل از نمایان شدنش توی صحنه ببینه...

موجودات از هرنوع نژادی ، سلاح و شاخه های شعله ور بین دستاشون داشتن و چشمای یخی و سیاه چال مانندِ جی بین همشون میدرخشید

مردمکای لویی لرزیدن و باصدای بلند بچه رو صدا زد اما انگاری که اون نمیتونست صدای هارپیِ جوونو بشنوه ؛

بالهای کوچیکشو تندتر از قبل بهم کوبیدو به سمت برکه پرواز کرد،

اما از آب زلال و گوارای برکه تنها باتلاقی که رو به خاموشی میرفت بجا مونده بودو وقتی که بچه هم انگار متوجه شد تغییر مسیر داد ،

با تمام وجود تلاش میکرد تا از انبوه موجوداتِ پشت سرش دوری کنه...

و همون موقع بود که فریاد گریه و جیغ های عاجزانه ای که اسم بچه رو صدا میزد گوش های لویی رو ذوب کرد ، فریادی که فورا فهمید متعلق به هریه...

Sea & Sky  [L.S|M.Preg](Persian Translation) !!Discontinued!!Where stories live. Discover now