برخلاف سری قبل ، اینبار با آرامش توی جنگل قدم میزد و از حس دلنشینی که نور متشعشع آفتاب از بین درختا روی پوستش ایجاد میکرد لذت میبرد.
سعی کرد بالهاشو پشت سرش کمی تکون بده اما فورا تنش لرزید ، وقتی بالی که هنوزم کاملن خوب نشده بود تیر کشید...
نفس عمیقی کشید . قدم هاشو به سمت برکه سوق داد، روی ماسه های نرم نشست و نوک پنجه هاشو توی آب زلال بردو از خنکی بین انگشتاش لذت برد
آرامشی که بدست آورده بود خیلی زود اما ادامه پیدا نکرد ، وقتی جسم خیس و گرمی دور مچ پاش پیچید باعث شد با جیغ عقب بپره
قلبش محکم به قفسه ی سینش کوبید و سعی کرد فورا پرواز کنه اما عقلا اینکار با وجود بالی که هنوزم کامل خوب نشده بود ممکن نبود
این از طرفی ، و از طرف دیگه آروم گرفت وقتی نگاهش به چیزی که گرفته بودش افتاد ، یعنی صورت زیبا و آشنایی که صاحبش چشمای سبز درخشان داشت...
هری ؛
پری زیبا همونجا توی آب بود ،
دم سبزرنگشو عقب برگردوند و لب سرخشو به دندون گرفت
آفتاب نور طلاییشو روی تن برهنه و سفید تر از برفش میتابوند و فرهای شکلاتیش به طرز قشنگی روی شونه هاش پیچ خورده بودن...
"ببخشید" سایه ی مژه هاش روی گونه های صورتی شده ـش تابید و با لبخند ریز و خجالتی ای زمزمه کرد ، " نمیخواستم بترسونمت."
و لویی رو به صورت خوشگلش لبخند زد " اشکالی نداره" با ولوم مشابه ـهی زمزمه کردو موهای پشت گردنشو بین انگشتاش به بازی گرفت
لویی : فقط یکم جا خوردم ، همین
به آرومی به سمت تقاطع آب با ماسه ها برگشت و پاهای پر گرفته ـشو بین جریان برکه برگردوند
و هری که حالا میتونست از فاصله ی نزدیک تری چشمای آبیشو ببینه بیشتر سرخ شدو به قشنگی لبخند زد
هری : حالِ بالت چطوره؟
_گمونم بهتره ، هنوز یکمی درد داره اما خوب میشه
شونه هاشو بالا انداختو با دوختن آبی هاش به پری جواب داد
و در مقابل هری قبل از اینکه دوباره چیزی بگه کوتاه نگاهشو از اون آبی ها دزدیدو سپس لباشو تر کرد،
_میتونم یه چیزی نشونت بدم؟
از زیر مژه های فرش به هارپی خیره شدو پرسید و لویی درجواب با بالابردن ابروهاش گردنشو کمی به چپ خم کرد،
لویی : اگه این چیزیه که میخوای ، چرا که نه
و ثانیه ای بعد هری درحالی که با حرکات دستش ازش میخواست دنبالش کنه زیرآب برگشت و داخل حفره ی بزرگی که به آبشار ختم میشد شیرجه زد
YOU ARE READING
Sea & Sky [L.S|M.Preg](Persian Translation) !!Discontinued!!
Fanfiction!!Discontinued!! زندگی هارپی جوون و کم تجربه ، لویی تغییر میکنه وقتی پا به سرزمین سحرآمیزی که همه ی موجوداتش مثل خودش افسانه این میذاره... Written by: @SesameHazza Translated by: @saraw_ap_