هی گایز👋
من واقعا متاسفم این پارت رو از پیش ترجمه کرده بودم فکر میکردم فرستادم...
ولی یادم رفته بود بازم معذرت میخوام که فراموش کردم🤦🏻♀❤️******
هری تو توی ساحل تو خودش جمع شده بود و کاملا از آب بیرون بود. دم سبز زیباش رنگ پریده شده بود.
دمش به طرز ترسناکی خشک شده و پوست پوست شده بود، انتهای بالش گره خورده بود و شکننده به نظر میومد. هنوز هم یکی از دست های هری روی شکمش بود و دست دیگرش کنارش روی زمین و به طرز غیر طبیعی بی رنگ بود.موهاش صورتش قاب گرفته بود، این به لویی کمک نمیکرد اما متوجه شد که حتی تو این وضعیت وحشتناک هم اون واقعاً زیباست!
از شوک در اومد وقتی صدای زمزمه مانندی رو کنار خودش شنید. خیلی خیلی آروم زمزمه کرد:
- هری؟!لویی از آسمون فرود اومد و با هری درگیر شد. با ناامیدی هق هق زد و دست هاش رو دوطرفه گردن هری گذاشت. صدای تاپ تاپ نبض رو خیلی ضعیف حس کرد و صدای نفسهای سنگینش که به سختی از بین لبهای نیمه خشکش بیرون میومد رو شنید و بی صدا از تمام خدایانی که میتونست بهشون فکر کنه تشکر کرد.
فرن با ترس پرسید: مشکل هری چیه لویی؟! داره خشک میشه؟؟
لویی فریاد زد: نهههه!فرن به عقب پرید، خیلی ترسیده بود و اشک هاش از چشم هاش فرو ریختن و بعد با گریه و قلب شکسته کوچولوش به سمت جنگل فرار کرد. از اونجایی که حواس لویی پیشه مرد دریایی خشک شدهش بود متوجه این موضوع نشد.
سعی کرد که هری رو جابجا کنه و اون رو توی آب برگردونه ولی هری خیلی سنگین بود. لویی وحشت زده شده بود و نمی تونست با دست هاش هماهنگی لازم را برقرار کنه داد زد:
- کمک! لطفاً یکی کمک کنه...اشک هاش روی صورتش جاری شد و از هری خواهش کرد:
- لطفاً هری... من نمیتونم از دستت بدم... من... من بهت نیاز دارم....دوباره فریاد زد: کمک...
و بعد آروم تر تکرار کرد: کمکم کنید...همه چیز احساس غیر عادی داشت قبل از اینکه یک مرد دریایی ظاهر بشه، به نظر خیلی عصبانی میومد ولی به محض اینکه متوجه هری شد به اون سمت شنا کرد که به لویی کمک کنه تا هری رو داخل آب برگردونن. گفت:
- با خودم از اینجا میبرمش...و بعد زیر آب ناپدید شد. درحالی که هری رو توی بازوهاش داشت اونجا رو ترک کرد. لویی توی ساحل نشسته بود و هق هق میکرد. با صدای شلپ مانندی روی شن ها افتاد و حس کرد یه چیزی بهش سیخونک میزنه.
ESTÁS LEYENDO
Sea & Sky [L.S|M.Preg](Persian Translation) !!Discontinued!!
Fanfic!!Discontinued!! زندگی هارپی جوون و کم تجربه ، لویی تغییر میکنه وقتی پا به سرزمین سحرآمیزی که همه ی موجوداتش مثل خودش افسانه این میذاره... Written by: @SesameHazza Translated by: @saraw_ap_