Me?

588 93 20
                                    


لطفا با ووت هاتون حمایتم کنید 💚💙❤💛🇮🇪

دوستون دارم 

~ Eylieaw

**************************************

Third P.OV

New york city

college of medicine(NY )

((دانشکده پزشکی ))

با صدای  نازک لویی به خودش اومد همون صدای آزار دهنده ی همیشگی همون صدایی که انگار به روحش سوهان میکشید ...

مدتی زیادی گذشته بود ...

خیلی وقت بود که آثار نا تمومش  رو از زندگیش کاملا پاک کرده بود

اما اون شیطان چشم آبی هنوز هم بعد از مدت ها سر کلش پیدا شد بود و انگار که قصد داشت زندگی رو به کامش زهر کنه ...

خودش رو جمع و جور کرد و سعی کرد چهرش رو بی حس نشون بده

دستاش رو توی جیباش کرد و سرش رو آورد بالا

پسر کوچک تر نزدیک شد پوزخندی زد و آروم نزدیک گوشش شد

وقتی نفس های گرمش به گوش هاش میخورد خشم و تهوعش هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد

در گوشش  خیلی آروم زمزمه کرد

( مواظب خودت باش بیبی 
نکنه هنوزم ازم میترسی؟؟ )

نفس های داغش اگه قبلا براش چیز لذت بخشی بود حالا فقط فقط براش تداعی کننده ی حس نفرت  و تهوعی بیش نبود ...

با یاد آوری خاطرات تلخش با اون چشم آبی بی رحم...

احساس بدی رو ته دلش احساس کرد که انگار قصد تمومی نداره ...

خاطرات تلخ آزار دهندش  توسط اون چشم اقیانوسی  هر لحظه زنده میشدن و جون میگرفتن ...

‏حسرت ی دقیقه بغل کردنش یه روز اینقدر جمع میشه رو هم که به یک غده سرطانی تبدیل میشه ...

غده ی سرطانی ای که از درون نابودت میکنه اما لذت بخشه...

اما حالا بعد مدت ها اون غده ی سرطانی براش  تبدیل شده بود به هیچکس ....

وقتی می‌گم هيچ‌كس، يعنی دقيقا هيچ‌كس!

روزای زيادی بايد بگذره تا آدم قانع بشه فقط خودش هست و خودش. تا باورش بشه از بقيه به‌جز يه اسم و چندتا خاطره‌ی كوچيك چيزی براش نمی‌مونه...

بيست سال! چهل سال! هفتاد سال زندگی، فقط برای تلمبار كردن اسم روی اسمه. برای جايگزين كردن خاطره جای خاطره. اما حاصل جمع همشون می‌شه صفر. 

يه روز می‌شينی عمرت رو ورق می‌زنی،

سير تا پيازت رو واسه خودت تعريف مي كنی.

Moonlight~~ By Eylieaw  [Z.M] [L.S]Where stories live. Discover now