Sorry

514 84 15
                                    


پسر از شدت بی حالی روی زمین از حال میره ...

دستش رو پشت کمر باریک و خوش فرمش میذاره و با دست دیگش از روی زمین بلندش میکنه

حین بلند کردن جثه ی نحیف پسرک به این فکر میکنه که چقدر اون کمر باریک و خوش فرم  راحت توی دستاش جا میشن  افکار مزخرفش رو کنار میزنه و

از کلاب خارج میشه

هوا تاریک بود و  خیابون تقریبا خلوت بود

سرش رو بالا میاره و به جسم نحیفی که توی بغلشه نگاه میکنه 

نور ماه   به صورتش بی نقصش میتابه  و زیبایی های صورتش رو بیشتر نشون میده

لب های سرخ مژه های بلند و پرپشت و پوست برنزه ...

ناخود آگاه لبخندی بزرگ روی صورتش میشینه  ...

چرا تا حالا انقدر از نزدیک بهش دقت نکرده بود؟

از افکار خودش خندش میگیره

در ماشین رو آروم باز میکنه  و زین بیهوش  رو روی

صندلی میذاره  و خودش هم میره و  پشت رول میشینه

حس پدر مسئولیت پذیری  رو داره که پسر مست و بی جونش رو داره از بار جمع میکنه و به خونه میبره

ادرس دقیق خونه ی زین رو نمیدونه

توی قراردادش ادرس  نوشته شده ،  اما الان که شرکت بستس !!!

به سمت  خونه ای که تازه گرفته حرکت میکنه

خونه توی برج چند طبقه ی لوکسیه و از قضا با نایل هم همسایه است 

ماشین رو توی پارکینگ میذاره  و زین رو بغل میکنه و سوار آسانسور میشه

همین که سوار آسانسور میشه چشمش به اون بلوندی فیک  میافته  که بی حال به دیوار آسانسور تکیه داده و چشماش از خستگی قرمزه

نایل سرش رو  بالا  میاره و با دهن باز به لیام نگاه میکنه

مطمئنا هر کی بود تو اون وضعیت اونارو میدید فکر جالبی نمیکرد

ن : ((واددد فااااااا....))

ل : ((هیشششش داد نزن بیدار میشه ))

ن: (( اگه همین الان توضیح نده چه فاکی داره اتفاق میفته با تمام قدرتم داد میزنم

وایسا ببینم این لاوبایتا کار توئه ؟؟

او خدای من لیاام تو چی کار کردی با زینننتن؟؟))

مرد شروع میکنه با اغراق داد زدن

انگار نه انگار که همین چند لحظه پیش داشت از خستگی بیهوش میشد

ل : ((واای نایل میشه یه لحظه خفه شی
در ضمن دستم الان میشکنه بزار برسیم بهت میگم ))

آسانسور روی طبقه ۲۸ می ایسته لیام پیاده میشه و رمز در رو میزنه  و وارد خونه میشه

Moonlight~~ By Eylieaw  [Z.M] [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora