Drunk

555 97 6
                                    

لطفا لطف کنید و ستاره ی پایین رو انگشت کنید 😊✌🏻
*







تقریبا یک ماهی میشد که کار جدیدش رو شروع کرده بود

هیچوقت فکر نمیکرد که یه روز بخواد دستیار یکی از بهترین طراح های ماشین بشه ...

دستیار که چه عرض کنم...

اونم کم کم داشت به عنوان طراح شناخته میشد
اما از یک طرف راه طولانی ای رو در پیش داشت ...

طولانی تر از اون چیزی که انتظارش رو داشت ...

و از طرف دیگر لیام پین ، مردی که از چهرش قدرت میباره از لحن حرف زدنش آرامش و از حرکاتش انرژی مثبت ...

زین تو این مدت کم متوجه شده بود که لیام فرد با برنامه ، جدی و خیلی منظمیه

هر روز صبح تا شب مشغول کارش میشه و تمام تمرکزش رو به کارش میده هرچند که اون کار مهم نباشه ...

تو همین مدت کوتاه ، معاشرت باهاش زندگیش رنگ نظم رو به خودش گرفته بود

مرد سخت کوشی روبه روش بود که راه طوالانی و درازی رو باید باهاش طی میکرد

راهی که حتما آینده ی درخشانی رو در انتظارش داره ...

اما پس کی میخواست استراحت کنه ؟؟؟

کی میخواد به خودش و زندگیش اهمیت بده؟؟؟

مسلماً کسی نبود که بخواد تو زندگی بقیه دخالت کنه اما انگار که یه حس نگرانی خاصی درمورد لیام تو وجودش داره و مدام بهش زمزمه های کوتاهی رو میگه ...

یه حسی که مدام قلقلکش میده و بهش میگه که بهش اهمیت بده !!

اره اهمیت بده مرد !!!

**************************************

مردد در اتاقش رو میزنه و وارد میشه

ز :(( سلام ؟! خوبی؟ فکر کنم این چند وقته به عنوان شروع خیلی خسته شدی...

نظرت چیه که امشب رو یکمی به خودت یعنی به خودمون استراحت بدیم!! ؟؟))

ل :(( نمیدونم مالیک ...

شاید فکر خوبی باشه که یکم از این کاغذ ها و محیط اداری دور باشم و به خودم فکر کنم !!!))

ز :(( مطمئنا همینطوره ! پس امشب زود تر میریم اکی؟؟))

و بدون اینکه منتظر جواب لیام بمونه از اتاق خارج میشه

______

Atlantic Club

صدای بلند موسیقی تمام کلاب رو گرفته و مردم با ریتم آهنگ مشغول تکون دادن خودشون هستن

با هم به قسمت بار میرن و روی صندلی های بلندی که نزدیک بار قرار داره میشینن

(( چی میل دارید ؟؟ ))

صدای بارمَن لیام رو به خودش میاره ، نمیخواد که زیاده روی کنه برای همین میگه :
(( آبجو ))

بارمن سری تکون میده با لبخند رو به زین میگه : شما چی؟

((Mint Julep )): ز

ب.م: (( اوو چه خوش سلیقه )) و با اشاره به لیام

میگه (( همیشه همینقدر خوش سلیقه ای ؟؟ ))

زین تازه که متوجه منظور بارمن میشه با سرفه ی ساختگی میگه:

:(( اوه نه مرد !!!ما فقط دوستیم!!!! ))

ب.م : (( کاملا از نگاه های زیر زیرکیتون بهم معلومه ))

لیام که از گستاخی و راحت بودن بیش از حد اون مرد عصبانی شده با تشر میگه :

(( ممکنه هرچه سریع تر نوشیدنی من رو بیارید ؟ ))

بارمن نوشیدنی هاشون رو میاره و اروم ازشون دور میشه و زین میمونه زیر نگاه ها سنگین لیام به خودش

نوشیدنیش رو یه نفس بالا میره و

اروم زیر لب میگه

((من میرم برقصم اگه خواستی بیا ))

و دور میشه

لیام اروم فاکی زیر لب میگه و مشغول نوشیدنیش میشه

نیم ساعتی میگذره و لیام نگران منتظر زینه که برگرده

از جاش بلند میشه تا دنبال زین بره

روی استیج دنس پر از آدم های مشت و نعشس که بی هوا خودشون رو تکون میدن اما خبری از پر کلاغی ریز جثه نیست ...

همه جارو میگرده...

انگار که زین آب شده و زیر زمین رفته ...

از گشتن که خسته میشه صدای ناله ی ضعیف آشنایی به گوشش میخوره

نزدیک میشه ...

زین رو نزدیک دست شویی میبینه ...

اما با صحنه ای که روبه روش میبینه خشکش میزنه ...

زین پشتش به دیوار چسبیده و پیر مرد چروکیده ای

مشغول بوسیدن گردنشه و اما پسر انگار که

خیلی مسته و متوجه نیست که اون پیر مرد داره چه غلتی میکنه ...

و بی هوا ناله میکنه ...

نفسش تو سینه حبس میشه ...

خون جلوی چشماش رو میگیره و سمت زین میره و از اون پیرمرد جداش میکنه و مشتی حواله ی صورت

اون پیر مرد میکنه و پیر مرد نعشه از درد روی زمین میفته ...

دست زین رو میگیره و زین مست که هنوز چند قدمی نیومده روی زمین میفته و از حال میره ...


Moonlight~~ By Eylieaw  [Z.M] [L.S]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin