Ford

1.5K 118 39
                                    


**************************************

NEW YORK CITY / MONDAY 

HORAN'S HOTELS  / 11 PM

Third P.O.V

با بی حوصلگی تمام کتش رو روی تخت پرت کرد و مشغول باز کردن دکمه های پیراهنش شد

نگاهی به خودش توی آینه انداخت ...

از خستگی شدید چشم هاش قرمز شده بود

بعد از ۱۰ ساعت شرکت تو اون کنگره ی مسخره بالاخره به هتل اومده بود ؛

در حالی که داشت کمربندش رو باز میکرد صدای زنگ اتاق به صدا در اومد نفسش رو با حرص بیرون داد و به سمت در حرکت کرد

در رو باز کرد تو اون بی حالی و خستگی تنها چیزی که میتونست با چشم های نیمه باز  و خستش  ببینه پسر جوونی بود بود که لباس خدمه ی هتل تنش بود و با چشم های تیله ای درشتی بهش زل زده بود ،

چشم هایی که با مژه های فراوان سیاهی تزئین شده بودند ،

پسر فورا سرش رو پایین انداخت تا به بدن خوش تراش و  نیمه برهنه ی مرد مقابلش نگاه نکنه ...

مرد که متوجه معذب شدن اون پسر شد جلوی پیراهنش رو گرفت  و با اخم ، سوالی  به پسر نگاه کرد

پسر به آرومی و با احترام گفت :

(( شرمنده که بد موقع مزاحم شدم قربان  اما این نامرو  رو پست براتون فرستاده ،  گفتند که براتون بیارم  ، خودشون خواستند که این برگه حتما همین الان به دستتون برسه. ))

پاکت نامرو  رو گرفت و سری تکون داد و در رو پشت سرش بست.

پاکت رو باز کرد با دیدن برگه چشماش گرد شدند !

نامه از طرف شرکت  (Ford)  بود.

به سرعت شروع به خوندن  نامه کرد تو اون برگه ازش  درخواست همکاری کرده بودند !!!!!!

طراح ماشین بود یکی از بزرگترین طراح های ماشین انگلستان و حالا هم برای کنگره ماشین چند روزی به نیویورک اومده بود

مهم ترین و خاص ترین طراحی های شرکت های معروف ماشین سازی رو اون انجام داده بود و اصلی ترین طراح شرکت های معروف به شمار میرفت.

و حالا هم یک شرکت خیلی معروف آمریکایی درخواست همکاری باهاش رو داده بود.

نامه رو روی میز گذاشت لبخندی زد انگار که باید حالا حالا ها مهمون نیویورک باشه.

**************************************

THUSDAY  / 9 A.M  // New york city

HORAN  HOLDINGS

چشماش با دیدن سوسیس ها برق زد فورا اشاره کرد تا بشقابش رو براش پر کنن

حداقل بین تمام چیز های خسته کننده ی این هتل تنها عاملی که باعث میشد صبح ها به سرکار بیاد خوردن غذاهای لذت بخش هتل بود.

تنها وارث هتل های زنجیره ای
(HORANS HOLDIG)

بود و اصلا هم علاقه ی چندانی به مدیریت اون هتل های مسخره و شلوغ پلوغ رو نداشت ؛

شاید تنها ترین و اصلی ترین دغدغه ی اون لذت بردن از زندگی بود اما خب خانوادش اینطور فکر نمیکردن !

با این که ادم بالغی شده بود اما باهاش مثل یه بچه رفتار میکردن و این کنترل کردن اون رو بیشتر از هر چیزی آزار میداد ...

پول مثل همیشه اولویتشون بود ...!!

مثل همیشه ...!! (:

خانواده ای که تنها دغدغشون اداره کردن هتل هاشون  و کسب سوده  ...!

با دیدن  تنها رفیقش  از دور دست تکون داد انگار که بالاخره اون تنبل از تختش دل کنده .

تنها عاملی که باعث میشد لبخند به روی لب هاش بیاد همین دوستش بود ...

دوست موفقش که آرزوهاش رو دنبال کرده بود و الان فرد مهمی به حساب می اومد ...

دوستی که بیشتر لحظات تلخ و خوش زندگیش رو باهاش گذرونده بود...

لبخند بزرگ رفیقش  نشون دهنده ی خبر های خوبی بود و چی بهتر از این که تنها رفیقش بعد از مدت ها  خوش حال بود ...؟؟

سلامی کرد و پشت میز صبحانه نشست

بی اختیار با دیدنش لبخندی زد و گفت

_ : ((خوب خوابیدی آقای بی اعصاب؟؟ ))

خنده ای کرد و گفت

* :(( خیلی خوب خوابیدم انگار بعد از سالها تونستم یک شب با آرامش بخوابم ))

_  :(( باید از کی تشکر کنم که باعث شده دوباره کیفت کوک باشه  Mr Aiconic ؟؟))

* :((  فکر کنم که باید برام دنبال یه خونه بگردی !!))

_ : ((  طبق معمول سوالمو با سوال جواب میدی !!!
خونه  حالا برای چی ؟؟ ))

لیام :(( فعلا باید مدتی توی نیویورک باشم ...! از فورد بهم نامه زدن و درخواست همکاری دادن  ))

نایل:(( اوووه رفیق !!!  همیشه میدونستم که تو لایقی... لایق بهترین ها ...
تو لیاقتت خیلی بیشتر از این هاست واقعا خوشحال شدم مرد ، انگار نیویورک حالا حالا ها نمیخواد ازت دل بکنه ...))

لی: ((کی دلش میخواد از من دل بکنه که حالا این دومیش باشه !!))

نایل:(( نارسیست گای * !!!))

پوزخندی زد و پرسید

:((راستی اون پسری که دیشب فرستادی اون نامرو برام بیاره کیه؟؟
خیلی عجیب بود تا حالا ندیده بودمش چهرش به اروپایی ها و آمریکایی ها هم نمیخورد !!! ))

نایل خنده ای کرد و گفت

:(( مالیک  ، زین مالیک با این که جوونه اما  کارمند قدیمیمونه خیلی وقته که اینجا کار میکنه ، پسر خوبیه از بچگی تو یتیم خونه بزرگ شد وقتی هم که کالج میرفت پاره وقت اینجا کار میکرد الان هم که درسش تموم شده تمام وقت اینجاست ، حالا  چطور انقدر کنجکاو شدی ؟؟؟ ))

لیام (( : هیچی فقط یکم تعجب کردم چون حالا کسی مثل اون رو ندیده بودم ، میدونی چهرش یکم... ))

نایل نذاشت لیام ادامه بده

:(( اره شبیه چهره های ما نیست ، زین چهرش ، رفتارش ،لحجش اون کلا خاصه

اون اصلا شبیه هیچکدوم از ماها نیست ...))

_________________________________________

**************************************

Moonlight~~ By Eylieaw  [Z.M] [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora