لیام : (( یه پیشنهادی که مربوط میشه به رشتت
من ازت میخوام که برای شروع کارت دستیار من توی شرکت فورد بشی))
پسر که انگار که قدرت تلکم ازش گرفته شده بود نگاهی به لیام انگار که از پیشنهاد مرد روبه روش جا خورده بود
مدت ها دنبال کار بود و حالا هم روبه روش قرار داشتلیام :(( نمیخواد الان چیزی بگه میتونی فکر کنی و بهم خبر بدی))
حرف دیگه ای رد و بدل نشد و زین با تکون دادن سرش برگه هارو جمع کرد و از اتاق خارج شد**************************************
ز (( حق بهت میدم که باورت نشه چون خودمم هم هنوز توی شوکم ...!
رسما شانس خودش در خونمو زد و وایساده دم در ))ه (( زین پسر من واست خیلی خوشحالم همیشه میدونستم که میتونی من واقعا نمیدونم چی بگم الانه که از خوشحالی گریه کنم ))
ز ((هی..! هی ! مرد جوان من اینو نگفتم که گریه کنی گفتم که خوشحال شی هری !! ))
ه (( باور کن که خیلی خوشحالم ، زین قبولش کن نشین مثل من و ببین که چجوری ذره ذره دارم آب میشم و صدام در نمیاد ))
ز ((هری خواهش میکنم انقدر خودتو عذاب نده
تو تنها امید خواهرتی وقتی تو محکم باشی اونم هم میتونه امید داشته باشه مرد جوان دوستت دارم من برم فعلا ))ه (( فعلا داداش ))
نزدیکای ظهر به لیام زنگ زده بود و بهش گفته بود که میخواد درخواستش رو قبول کنه ...
قدمهاش رو سریعتر میکرد ...
میخواست هرچه زودتر پیش نایل بره ،
حتما اگه نایل متوجه اون همه استعداد اون پسر میشد بی چون و چرا با درخواست لیام موافقت میکرد
نه...!
نباید میذاشت کسی مثل اون نادیده گرفته بشه ...
نباید میذاشت استعداد اون پسر حروم بشه ...
برای یک بار هم که شده باید از خودش مایه میذاشت و اون غرور مزخرفش رو کنار میگذاشت
شاید اگه به اون پسر کمک نکنه دیگه هیچکس نمیتونه بفهمه اون استعداد خاص رو ...
به دفتر نایل میرسه تقه ی آرومی به در میزنه و وارد میشه
رفیقِ فیک بلوندش پشت میز لم داده وچشم هاش رو بسته ...
کلی برگه روی میز ریخته ...
به آرومی سرش رو بالا میاره و با دیدن لیام چشماش برق میزنه سلامی میکنه و لبخندی میزنه
لیام شروع میکنه هرچی به ذهنش میرسه رو براش میگه از استداد اون پسر ،از تواناییهاش ،از خلاقیتش ، میگه و میگه بی وقفه ...
VOCÊ ESTÁ LENDO
Moonlight~~ By Eylieaw [Z.M] [L.S]
Romanceمن پناهنده ام به مرز های تَنَت ... Ziam Mayne ❤💛 Larry stylinson 💙💚 Shiall 🖤💜