keep calm

816 88 9
                                    


THIRD P.O.V

THUSDAY  / 9:30 A.M  / NEW YORK

STYLES HOUSE

با صدای فریاد های بلند زنونه ای از خواب بلند شد
چشم هاش رو مالید و از تختش پایین اومد.

این خونه سال هاست که دیگه لایق آرامش نیست !

همون روزی که ترکشون کرده بود هیچ چیز مثل سابق نبود
نه بوی گل های بهاری  توی حیاط ...

و نه طعم غذاهای خونگی  ...

نه کریسمس های تکراری هر سال ...

هیچ چیز مثل قلبش پر از آرامش و عشق نبود ...

هیچ چیز ...

به سمت روشویی  رفت و به صورتش کمی آب زد ، لباسش رو پوشید و از اتاقش بیرون اومد

اون صدای آزار دهنده انگار تمومی نداشت...

از پله ها پایین اومد و وارد سالن اصلی شد ، البته که تعجبی نمیکرد که دلیل بر هم زدن آرامشش کسی جز اون دختره ی نفرین شده باشه ...

با سلام نسبتا بلندی که کرد باعث شد اون دختر ساکت شه و نگاهی بهش بندازه ...

بلافاصله چشم هاش رو از دخترک گرفت و به خدمتکاری که نا محسوس از ترس میلرزید نگاه کنه

اون زن بیچاره دست و پاش رو گم کرد و بود عرق سردی روی پیشونیش اومده بود ؛

  زن سرش رو پایین انداخته بود  و به اون شیطان کوچک می گفت

:(( چشم خانوم از فردا راس ساعت قهوتون حاضر میشه  ))

ابروشو بالا انداخت و سرشو به نشونه ی تاسف برای اون شیطان کوچک  تکون داد ؛

دلش برای اون خدمتکار های بیچاره ای میسوخت که گاه و بی گاه قربانی زیاده روی های اون شیطان  میشدند

و از همه بدتر که قدرت شیطان  تو اون خونه از بقیه  بیشتر بود و اون کاری نمیتونست برای اون خدمتکار های بیچاره  انجام بده.

با بی حوصلگی مثل همیشه  مشغول خوردن صبحانش شد و البته نگاه های خیره ی اون دختر از چشمش دور نموند...

هر وقت که پدرش برای مدتی به سفر های کاری میرفت و یا جلساتش کمی طول میکشید اون دختر نگاه هایی بهش میکرد که اصلا مناسب رابطه ی اون  دو نفر نبود ...

و البته اون کسی بود که متوجه تمام این ها میشد اما به روی خودش نمیوورد ...

نمیخواست با حماقت های اون دختر کاری دست خودش بده و زندگی خودش رو از قبل  جهنم تر کنه ...

صبحانشو تموم کرد و از میز پاشد و به سمت اتاق هلن رفت در رو به آرومی زد و وارد شد

هلن زیر انبوهی از پتو و ملافه خواب بود

Moonlight~~ By Eylieaw  [Z.M] [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora