(part1) 3

16.9K 2.7K 162
                                    


پارت سوم:چگونه یک الفا را تربیت کنیم

زمان :یک هفته قبل,صبح تغییر

صدایه پایی از بیرون اشپز خونه ناگهان جمع سه نفره رو ساکت کرد.
قبل از تهیونگِ خوابالوده بوی بدنش وارد محیط شد .خواهر ها سر جاشون لرزیدن و مادرش با وحشت به پسرش خیره شد.
تهیونگ هنوز متوجه اطراف نشده بود .درحالی که چشماشو می مالوند به سمت میز رفت

_ ته یون امروز چه بویه خوبی میدی.این کدوم عطره؟
خواست بیشتر بو بکشه و به خواهرش نزدیک تر بشه
ته یون باوحشت خودشو عقب کشید.تهیونگ که از این واکنش گیج شده بود بیخیال مالوندن چشمهاش شد و با تعجب به خواهرش نگاه کرد.
ته یون دیدن رنگ چشمایه برادرش فقط تونست با وحشت جیغ بلندی بزنه.

_ مــــــــامـــــــآآن
تهیونگ با قیافه ای گیج به مادر و خواهرهایی که یک گوشه جمع شده بودن نگاه کرد

_چی شده مامان ؟چرا همتون رفتین اون گوشه

مادرش با صدایی که مشخص بود هول کرده از نگاه کردن به چشمهای ابی پسرش طفره میرفت.

_هیییچی نیست پسرم تو فقط اروم باش بشین.اره بشین تا من به باباتون زنگ میزنم
هردو خواهر با وحشت به دست مادرشون چنگ زده که عجله کنه!
تهیونگ مثل کسی که ناگهانی چیزیو به خاطر اورده به سمت سرویس بهداشتی دوید.در رو با شتاب باز کرد .دمپایی هارو اشتباه پوشید تقریبا روی سرامیک خیس لیزخورد و در اخر بالاخره جلوی ایینه بود
از بین انبوه موهای شونه نکرده و نامرتبش دو تیله براق یخی به اون خیره شده بود
از داخل سالن صدای لرزون مادرش اومد که ظاهرا تونسته بود با پدرش تماس بگیره
_با پدرت تماس بگیر عزیزم....تهیونگ....تهیونگ یه الفا شده
و تهیونگ همونجا خشکش زد.

حدود چهل دقیقه بعد درب ورودی خونه کیم باشدت باز شد.پیرمردی با کت و شلوار و عصای تمام نقره قدم های بلند بر می داشت موهای یک دست سفیدش و صورت جدیش ظاهرسرکش وقدرتمندش تمام ایناها از ده متری داد میزد .

الفا

پدربزرگ تهیونگ درحالی که بسمت پسرش می اومد پرسید
_امگا هارو دور کردی؟
+بله پدر دخترا و مادرشون به خونه مادرزنم رفتن.
_خوبه .تهیونگ کجاست ؟
+خودشو داخل دستشویی حبس کرده.
پیرمرد اخم کرد.
_راه رو نشون بده
کیم بزرگ و پسرش پشت در ایستاده بودن و سعی میکردن تهیونگ رو راضی کنن در رو باز کنه.
+تهیونگ؟ پسرم .صدامو میشنویی پدربزرگت اینجاست.در رو باز کن.
.
.
.
هیچ اتفاقی نیفتاد .کیم بزرگ دستش رو روی شونه پسرش گذاشت.
_بزار با روش من پیش بریم

اقای کیم تردید داشت اماتصمیم گرفت به تجربیات پدرش اعتماد کنه.پس عقب رفت و فضا رو برای پدرش باز کرد.
پیرمرد به ارومی عصاشو زمین زد و جلو اومد.
چشمهاش به رنگ ابی دریا شد .بوی الفا توی فضا پخش شد و پدر تهیونگ یک قدم عقب تر رفت. پدرش داشت قدرت نمایی میکرد.
بوی شن ونمک دریای تمام راهرو رو پرکرده بود
صدای الفا بم شد وقتی دستور داد
_تهیونگ.در رو باز کن .
الفا بر اساس غریزش میتونست بفهمه نوه اش به درنزدیک شده.اما باز هم تهیونگ از باز کردن در سر باز زد.هیچ کس از دستور یه الفا سرپیچی نمیکرد.درواقع دستور اونها مطلق بود. تنها حالتی که باعث سرپیچی از دستور یه الفا میشد یا ترس بیش از حد بود که نمی گذاشت اون ادم حتی تکون بخوره و یا اینکه الفا به یک الفای قدرتمند تر دستورداده باشه.کیم بزرگ فکر کرد که حالت اول ممکنه.چون مطمئن بود تهیونگ در تمام 18 سال زندگیش تا حالا از یک الفا دستور مطلق نگرفته.
وقت نداشت به وحشت کردن نوه اش فکر کنه پس بوش رو دو برابر کرد.عصاشو با خشم روی زمین کوبید و تقریبا غرش کرد
_تهیونگ .در . رو . باز. کن.

Alpha[taekook] Where stories live. Discover now