Part 13

14.4K 2.5K 271
                                    

پارت سیزدهم:یه آلفای قوی!

نمیشه توضیح داد کیم بزرگ با چه سرعتی با رانندش تماس گرفت تا به مدرسه تهیونگ بره...یا اینکه چقدر سریع کارش رو ول کرد تا به خونه برگرده.

چیزی که اهمیت داره اینه که اون واقعا به نوه اش اهميت میده!


پیرمرد درحالی لیوان رو جلوی تهیونگ میگرفت  پرسید.

_ازت میخوام یکبار دیگه بگی اونجا چه احساسی داشتی.

تهیونگ جرعه ای از محتوای داغ لیوان رو قورت داد و با قیافه ای ترسیده توضیح داد.

+نمی دونم... انگار خودم نبودم... من.. من همچین ادمی نیستم پدر بزرگ  کسی که اونجا بود من نبودم!

کیم بزرگ سعی کرد به نوه اش ارامش بده.

_میدونم تهیونگ اما تو اونجا بودی و اون کارهارو انجام دادی، برای همین ازت میخوام با دقت فکر کنی، چیز عجیبی حس نکردی؟ اتفاقی که بشه بهش مشکوک شد ؟

تهیونگ با اخم های درهم به بخاری که از لیوان بلند میشد نگاه کرد.

+مطمئن نیستم... انگار خودم نبودم و بعد دوباره خودم بود... پیچیدست!

پدر بزرگش با دقت به حرف های الفای جوان گوش میداد.
_غیر ممکنه که الفای به قدرتمندی تو بخواد به یه مشت دارو به اون سرعت واکنش بده پسرم!!

+اما... من تمام این مدت احساس مریضی میکردم

پیرمرد اخم کرد. قیافه تب دار روز قبل نوه اش رو بخاطر اورد.

_از اون امگا دوری کن تا دیگه همچین اتفاقی نیفته. بایه متخصص هماهنگ کردم امروز میریم که بدنت رو چکاپ کنیم.

+چرا؟
_ مشخص نیست؟ میخوام بدونم اون امگا چقدر بهت آسیب زده!

ناگهان تهیونگ با به یاد اوردن چیزی با شدت سرش رو بالا اورد و به چهره متعجب پدربزرگش نگاه کرد

+یه چیزی رو فراموش کردم که بگم.
پیرمرد اخم کرد.

+اونجا... وقتی داشتم حرف میزدم... من گفتم "ما".
_خودتو جمع بستی؟

تهیونگ دستش رو روی پیشونیش گذاشت.
+نمیدونم چرا اینکار رو کردم

پیرمرد با چیزی که به ذهنش رسید بالاخره اروم شد، حالا همه چیز جور در میومد.

_تهیونگ؟

پسر به پدر بزرگش نگاه کرد، پیرمرد خندید.

_فکر کنم گرگ میخواسته از هردوتون محافظت کنه... تو هیچ وقت یه هیولا نشدی پسرم، این گرگت بوده که میخواسته اون امگا رو تنبیه کنه.

تهیونگ با شوک به فکر فرو رفت

+گرگم؟

*******

Alpha[taekook] Where stories live. Discover now