Alpha[taekook]

Part 10

پارت دهم :بخوابیم؟

کیم تهیونگ به عنوان کسی که تا روز قبل داخل تخت خوابیده بوده و از شدت تب نمی تونسته بلند بشه، زیادی سر حال بود.

به عنوان یه الفا، با رد شدنش از حیاط  به طور واضح میتونستی ببینی که چطور مسیر روبه روش خلوت تر میشه. تهیونگ هنوز هم احساس راحت بودن نمیکرد ، تا یک ماه قبل میتونست مطمئن باشه  تقریبا برای همه (به جز دوستاش! ) نامرئیه...

و الان
داشتن باهاش مثل یکی از اعضای خانواده سلطنتی انگلستان رفتار میکردن. کارما واقعا چیز ترسناکیه!

قسمتی که اونو میترسوند کنار اومدن عجیبش با این شرایط بود بطوریکه که وقتی میدید جلوش خم و راست میشن، انگار که عادی ترین اتفاقه! 

تهیونگ داشت عوض میشد، یا شاید  فقط به این شرایط عادت میکرد کسی نمی دونه.

*****
پسر باعصبانیت در دستشویی رو بهم کوبید. بعد از اینکه مطمئن شد اونجا تنهاست کوله اشو جلو سینک گذاشت،همزمان با زمزمه کردن فحش های مختلف داخل کوله رو زیر و رو میکرد تا چیزی که میخواست رو پیدا کنه.

کلافه شد بود، چند لحظه صبر کرد تا فکر کنه بعد دوباره شروع به گشتن کرد.

صدای زنگ موبایل داخل دستشویی پیچید. پسر با  حرص یک دستشو داخل کوله نگه داشت و با دست دیگه گوشی رو از جیب تنگ شلوار جینش بیرون اورد.
موبایل رو بین گوش و شونه اش قفل کرد
با عصبانیت داد زد
_الوووووو
.
.
.
_میدونم
.
.
.
همزمان که داشت کوله شلخته اشو میگشت جواب داد
_ببین بدم میاد بهم دستورررر میدییی

چند لحظه مکث کرد فرد پشت خط حرفش رو بزنه.

_اره....فقط اگه این کوفتیو پیدا کنم.

صدای داد از اون سمت خط بلند شد

_نههه... نکردم.
اینبار پسر داد بلندی کشید و با حرص به انعکاس خودش تو ایینه زل زد.

_احمق دارم میگم گمش نکردم.

همون لحظه بالاخره اسپری کوچیکی رو از کوله اش بیرون کشید.

نیشخندی زد و جواب داد.
_ اره... مطمئن باش 
با باز شدن در دستشویی و وارد شدن یکی از دانش آموز ها فورا جواب داد.
.
.
_قطع کن باید برم.

******
تهیونگ بعد از برداشتن اخرین کتابی که لازم داشت در کمدش رو بست.

_سلام تهیونگ هیونگ.

با دیدن جیون لبخندی زد و کمدش رو قفل کرد.
+اوه جیون!   سلام... بهت که گفتم لازم نیست هیونگ صدام کنی.

جیون با خجالت پشت گوشش رو خاروند، نمی تونست تو چشمهای تهیونگ زل بزنه.
_اما تو یه الفایی... من باید بهت احترام بزارم.