Alpha[taekook]

Part 8

پارت هشتم: گرگ

جانگ کوک با حرص به دوپسری که باهم داشتند حرف میزدند زل زد.

نمی فهمید چرا تهیونگ باید به اون امگا انقدر نزدیک بشه تا حدی که بخواد موقع ناهار کنارش بشینه .

ببینم مگه تا قبل از این جیون رو ندیده بودی
جانگ کوک با حرص توی ذهنش اینو گفت.

تهیونگ داشت مثل کسایی که هیپنوتیزم شدن با اون پسر رفتار میکرد و این داشت تقریبا کوکی رو روانی میکرد
اما صورتش هیچ چیزو نشون نمی داد. جدیدا داشت خیلی عصبی واکنش نشون میداد و خودش خوب میدونست دلیل همه اینها چیه .

یونگی درحالی که بطری ابشو باز میکرد گفت -فاعک فکر کنم مخشو زدن ... نامجون نمی خوای بهش کمک کنی؟

جانگ کوک با امیدواری به نامجون نگاه کرد.

نامجون - گرگش انتخاب میکنه از کی خوشش بیاد به من چه

شونه هاشو با بیخیالی بالا انداخت البته اون هم فکر میکرد اون امگا عجیبه ولی ترجیح داد نظرشو بلند اعلام نکنه.نگاه کوتاهی به جانگ کوک انداخت اما هیچکس متوجه نشد.

جانگ کوک حس میکرد نمی تونه نفس بکشه .استخون های قفسه سینه اش انگار تیر میکشید.با خودش فکر کرد

"معلومه که گرگش یکی مثل اونو انتخاب میکنه "

اهی دردناکی کشید جدیدا حس میکرد اعتماد به نفسش اتیش گرفته و به خاکستر تبدیل شده، حس مزخرف به دردنخور بودن میکرد.

اگه تهیونگ الفا نمی شد

شاید همه چیز راحت تر بود

اونوقت شاید

میتونست

خیلی عادی

مثل بقیه

بتونه به کراش بچگی هاش اعتراف کنه

هردوشون تا اخر مراقب هم بودن

فقط اگه اون لعنتی الفا نمی شد

جانگ کوک حس میکرد دستهای نامرئی دارن گلوشو فشار میدن حس میکرد دیوار ها دارن بهش نزدیک میشن، صدا ها کم و زیاد میشدن طوری که نمیتونست روی هیچی تمرکز کنه.

دیگه نمی تونست با خیال راحت روی صندلی های سلف بشینه اونم درست وقتی که تهیونگ چند میز اونطرف تر داره با اون امگای لعنتی ...
با چند جمله کوتاه از دوستاش جدا شد و بیرون رفت.

با رفتن یهویی کوک نگاه تهیونگ برای چند لحظه اونو دنبال کرد و بعد دوباره حواسشو به اون امگای کیوت داد که داشت خاطره حساسیت داشتنش به توت فرنگی رو تعریف میکرد.

جیمین با نگرانی به دونفر دیگه نگاه کرد.
جیمین - چرا داره با خودش اینکارو میکنه

نامجون - پسره احمق! فکر کرده با انکار کردن همه چیز درست میشه
یونگی درحالی که سرشو روی میز میذاشت زمزمه کرد.
+اون دوتا احمق تر اونن که بخوان بفهمن