After Story (part 2)

12.5K 2.1K 373
                                    

پارت دوم: فاصله ای به اندازه چند سال!

نامجون روی کاناپه خونه تهیونگ نشسته بود و با اظطراب قاشق رو داخل لیوان شربت اش تکون میداد. فقط میتونست تند تند جمله هاشو به زبون بیاره و ذوج مقابلش با سر هم کردن جمله هایی که از بین حرفهاش میفهمیدن سعی داشتن حدس بزنن چه اتفاقی افتاده.

تهیونگ _  همدیگرو بوسیدین و بعدش رفت؟
... نامجون توهم که نزدی؟

جانگ کوک ضربه ای به پاش زد و با چشم اشاره داد
"حرف نزن مگه نمیبینی ناراحته"

تهیونگ ابرو بالا انداخت" رسما داره چرت میگه"

جانگ کوک اخم کرد "کیم تهیونگ دو دقیقه خفه شو"

تهیونگ پوزخند زد" اگه میتونی دهنمو ببند"

نامجون با قیافه ای پوکر اضافه کرد.
_ ببخشید ولی من هنوز اینجا نشستم و کاملا حرفاتونو متوجه میشم!

زوج الفا و امگا از جا پریدن ولی... پر رو تر از این حرفا بودن.

جانگ کوک _خب... مطمئنی جفتت بود؟... منظورم اینه، ناراحت نشی هیونگ ولی شاید عارضه ای به اسم سینگل بودن و این حرفا..... بهت فشار اورده.... ذهنت یه سری تصویر غیر واقعی ساخته..

تهیونگ از شدت خنده تقریبا از روی مبل افتاده بود.
_ تو هم که حرف منو زدی بیبی!

نامجون با افسوس اه کشید. اعتراف میکرد وقتی فهمید تهیونگ وجانگ کوک جفت هستن وسوسه شده بود اونم مال خودش رو پیدا کنه... خیلی وقتها از گرگش میخواست تا دنبال جفتش باشه وبعد.... هیچی!..اونجا هیچی نبود.

تمام شور و شوقش و ایده مسخره پیدا کردن جفت فقط دو سال طول کشید، نامجون کم کم نسبت به این قضیه سرد شد و تصمیم گرفت دیگه خودشو درگیرش نکنه.

حتی به این نتیجه رسیده بود که ممکنه اصلا جفتی نداشته باشه... از اون جایی که تو ارتباط برقرار کردن با ادم های غریبه خوب نبود..... کیم نامجون خودش رو اماده کرده بود تا یه سگ بگیره و تا اخر عمر با اون زندگی کنه.

و بعد یه پسر آلفا از ناکجا آباد سر راهش سبز شده بود، اونو بوسیده بود و غیب شده بود!

و حالا این الفا نمیدونست چطور گرگ بی قرارش رو اروم کنه. نامجون معمولا با گرگش مشکلی نداشت ... هردوی اونها کاملا منطقی با هر شرایطی تا به امروز کنار اومده بودن.... و الان گرگش داشت مثله یه توله سگ بازیگوش بیقراری میکرد.

تهیونگ و جانگ کوک وقتی سکوت نامجون رو دیدن نگاه نگرانی با هم رد و بدل کردن. جانگ کوک سعی کرد هیونگش رو دلداری بده.

_ مطمئنم اگه جفتت باشه برمیگرده...!

وهمین "اگه" نامجون رو نگران تر می‌کرد... چرا همه اتفاقات زندگی لعنتیش باید بر اساس حدس و گمان می بود؟

Alpha[taekook] Where stories live. Discover now