PART2

3.1K 518 59
                                    

در حالی که هنوز به خاطر جابه جایی دوتا کوله و یه چمدون پر نفس نفس میزد روی صندلی نشسته بودو به ساعت مچی چرمیش نگاه کرد نفسشو با صدا بیرون داد قرار بود شاگرد عموش یه ربع پیش اینجا باشه اما خب نبود

-ببخشید مین یونگی؟

به پسری که با کلاه مشکی جلوش بود نگاه کرد خب قیافه اسیایی پسر و صحبت کردنش با زبان کره ای باعث شد خوشحال بشه که مجبور به صحبت کردن با زبان ایما و اشاره نیست

یونگی-خودم هستم

-من کیم نامجونم

یونگی-اوه درسته

نامجون-بابت تاخیرم معذرت میخوام یه جورایی به خاطر دوستم بود

خنده الکی کرد و چندتا از تارای موشو پشت گوش انداخت

یونگی-اه اصلا معطل نشدم نگران نباش نامجون شی

نامجون-خب میخوای چمدونتو بده بهم

چمدونشو داد به نامجون و جلوی اون حرکت کرد یک دفعه صدای برخورد چیزی با زمین از جاش پرید

نامجون-اه یونگی

یونگی-چیزی شده

نامجون-دسته چمدونت کنده شد

یونگی-چی؟؟؟

نگاهی به قیافه(( نسبتا))معصوم نامجون انداخت و مقصد بعدی نگاهش چمدون بدبختش بود که از دستش جدا شده بود و دسته سیاه رنگ دست نامجون بود خب مشخصه نامجون ادم بعضی از کارها نیست

یونگی- اوه اشکالی نداره خودم میارم

چمدونشو با دست ازادش بلند کرد و این دفعه گذاشت نامجون راهنماییش کنه به ماشین سیاه نامجون که رسیدن وسایلشو پشت ماشین گذاشتو جلو نشست

یونگی-الان میریم خونه عمو؟؟

نامجون-نه جومین هیونگ بهم گفت ببرمت خوابگاه

یونگی-خوابگاه؟،

نامجون-اره کلا هرکی که پیش جومین هیونگ کار میکنه اونجاست

یونگی-یعنی چند نفر

نامجون-خب با تو میشیم چهار نفر

یونگی-میشیم؟؟

نامجون-اره من دوست پسرم و دوستم

یونگی-دوست..پسر؟؟

نامجون-اره من گیم مشکلیه؟

یونگی-چی؟؟نه معلومه که نه فکر کنم با سوالم برات سو تفاهم ایجاد کردم راستش من هنوز نمسدونم گرایشم چیه واسه همین وقتی گفتی دوست پسر یکمی شوکه شدم

نامجون-خب منم یکم گارد گرفتم ببخشید راستش دیگران به خاطر گرایشمون خیلی اذیتمون میکنن

یونگی-متاسفم

به خونه دوبلکس کوچیک رو به روش نگاهی کرد

نامجون-خب رسیدیم

با کمک نامجون وسایلشو برد تو خونه

نامجون-من برگشتم

یه جسم ناشناخته با سرعت نور پرید بغلش

-جون

نامحون اروم بوسه ای به سر پسری که بغلش بود زد

نامجون-یونگی این دوست پسرم جینه

جین-اوه تو یونگی برادر زاده جومین هیونگی؟

سرشو اروم تکون داد

-جمع کنید لوس بازیاتونو چندشم شد سلام بچه من هوسوکم

با اخم به پسر مو نارنجی که از پله های ساختمون پایین میومد نگاه کرد خب اون به معنای واقعی جذاب بود ولی دلیل نمیشد یونگی فراموش کنه بهش چی گفته

یونگی-من بچه نیستم من نوزده سالمه

هوسوک-اوه واقعا به هر حال من بیست و شیش سالمه پس تو بچه ای

جین-اذیتش نکن هوسوک

هوسوک-ای بابا هیو...

حرفش با صدای زنگ در نصفه و نیمه موند

نامجون-من باز میکنم

L♡VE RACEWhere stories live. Discover now