Part20

1.9K 340 24
                                    

یونگی در یخچال رو باز کردو یکی از ابجوهای داخلشو برداشت و خودشو روی تخت انداخت

هوسوک-به منم بده

دوباره در یخچال کوچیک کنار تخت رو باز کردو بطری کوچیک دیگه ای رو توش دراورد و اونو به سمت هوسوک پرتاب کرد و در بطری خودشو باز کرد

هوسوک-خب امروز بهت خوش گذشت؟

یونگی-معلومه که خوش گذشت مخصوصا باغ وحش و موزه شکلات

هوسوک-شکلات خیلی دوس داره؟

یونگی-عاشقشونم

هوسوک-اونطوری که تو به شکلاتا نگاه میکردی مشخص بود یه دیوانه عاشق شکلاتی تازه بعدشم تا تونستی شکلات خریدی

یونگی با خنده چشماشو بست و یه مقدار از ابجو رو وارد دهنش کرد

هوسوک-یونگیا فردا کجا میخوای بری؟

یونگی-میشه بریم کلیسا جامع و بعدشم اون موزه ای که  اثرای پیکاسو توشه

هوسوک-اوکیه میبرمت

یونگی-هوسوک

هوسوک در حالی که حواسش به گوشیش گرم بود سرشو بالا اورد و به یونگی نگاه کرد

یونگی-بابت اینکه کاری میکنی بهم خوش بگذره ممنونم

اینو گفت و قطره ابجویی که کنار لبش بود رو با استین لباس راه راه ابیش پاک کرد

هوسوک-ماها دوستیم دیگه این کاریه که همه ی دوستا واسه هم میکنن درست کردن لحظه های قشنگ

یونگی-ممنون

خسته چشماشو مالید و پتوی سفید رو روی تنش کشید

هوسوک-یونگی میخوای بخوابی خیلی زوده

یونگی-امروز خیلی جنب و جوش داشتیم هوسوک خیلی خستم

هوسوک-باشه میخوام فردا ببرمت کلیسا یکمم اون اطراف دور بزنیم موزه رو هم پس فردا میبرمت

یونگی-باشه ولی بزار بخوابم هر کاری خواستی بکن

هوسوک با لبخند نگاهی به قیافه خوابالود یونگی و موهای بلوند بهم ریختش کردو بعد از خاموش کردن برق به سمت تخت رفت و کنار یونگی دراز کشید

یونگی-هوسوک واقعا بعد مسابقه بعدی دیگه
نمخوای بازی کنی

هوسوک-نه
 
یونگی-چرا

هوسوک-به نظرم دیگه کارم تموم شده میخوام برگردم کره

یونگی-یعنی بعد از مسابقه دو هفته بعد برمیگردی کره؟ یکم زیادی زود نیست من میخوام تو ببینی من چطور رانندکی میکنم

هوسوک-چی دو هفته دیگه نه اون نه

اروم به طرز تفکر اشتباه یونگی خندید

L♡VE RACEWhere stories live. Discover now