Part22

1.9K 353 19
                                    

روی مبل نشسته بود  و به پسر کوچیکتر نگاه کرد یونگی یکمی عصبی بود و همین باعث میشد تا با سری که به زمین نگاه میکرد و انگشتایی که باهم بازی میکردن رو به روی هوسوک وایسه

هوسوک-خب

یونگی-قبول میکنم جانگ هوسوک

نیشخندی به پسر کوچیکتر زد

هوسوک-عالیه

به سمت یونگی رفت پسر کوچیکترو بین خودشو دیوار پرس کرد و لباش رو روی لبای کوچیک و صورتی یونگی کوبید پسر کوچیکتر با ترس مقدار زیادی هوا رو وارد شش هاش کرد پسر بزرگتر از جدا شد

هوسوک-یونگی اروم باش نمیخورمت که همش یه بوسس

یونگی-اگه یه دفعه دیگه یهویی ببوسیم مطمئنا سکته میکنم

هوسوک به حرف یونگی خندید و با انگشتای بلندش مشغول نوازش گونه صورتی از خجالت یونگی شد

هوسوک-یونگیا قول میدم وقتی که داشتم میرفتم با خوشحالی نگات کنم و بگم الان دیگه از اینکه با یکی دیگه وارد رابطه بشی نمیترسم تو میدونی چطوری یه رابطه رو مدیریت کنی

یونگی لبخند به هوسوک زد اروم سرشو نزدیک برد و برای اولین بار خودش یه بوسه رو شروع کرد دستاشو لای موهای هوسوک برد و پاهاش دور کمر هوسوک قفل کرد چند دقیقه ای مشغول بوسیدن هم بودن تا اینکه بلاخره یونگی نفس کم اوردو جدا شد

یونگی-ممنون هوسوک

خمیازه ای کشید وسرشو توی گردن هوسوک فرو برد

هوسوک-بخوابیم؟

با اهوم کم جونی از طرف یونگی شنید لبخندی زدو همونطور که یونگی توی بغلش بود اونو رو تخت گذاشت

یونگی- هوسوکا کی برمیگردیم برلین

هوسوک-خسته شدی

کنار یونگی دراز کشید و به چشمای یونگی نگاه کرد

یونگی-اره

هوسوک-فردا میریم یه جا قشنگ تخلیه بشی پس فردا برمیگردیم

یونگی-کجا؟

هوسوک-شهربازی

یونگی بی جون خندید

یونگی-شب بخیر

پشتشو به هوسوک کرد و خوابید

هوسوک-شب بخیر

دستشو دور کمر یونگی انداختو اون رو به خودش نزدیک کرد

یونگی-نه جین هیونگ هنوز خوابیم

حلقه دستشو دور کمر یونگی سفت تر کرد

یونگی-هیونگ تازه ساعت یازده چند ساعت میخوای بری توی کاخ بگردی باشه باشه بیدار میشیم باشه هیونگ

در حالی که چشماش بسته بود از یونگی پرسید

هوسوک-چی میگه

L♡VE RACEWhere stories live. Discover now