خیره به رفت و آمد خدمتکارها با قرار گرفتن سایه ی بلندی بالا سرش به بالا نگاه کرد و صورت مظلومشو نشون نوناش داد.
"هییی چرا اینجا نشستی؟" جیسو با دیدن پسر بچه ای که گوشه ی سالن تو خودش جمع شده بود پرسید و تنها جوابی که گرفت پایین افتادن و قرار گرفتن سرش روی زانوهاش بود. حالا یک ماه از زمانی که به این عمارت اومده بود میگذشت و دیشب برای دومین بار با بزرگترین پسر خانواده پارک خوابیده بود.
قراردادش طوری نوشته شده بود که مجبورش میکرد هرماه با سه تاشون بخوابه و تا ۲۷ روز استراحت کنه. البته، چند هفته پیش کای پدرش رو توجیح کرده بود که به هیچ عنوان حاضر نیست با بکهیون بخوابه و مجبور شده بود بگه میترسه با کسی که با چند نفره میخوابه سکس کنه و بیماری بگیره.
این کارش یه نوع توهین بود اما بکهیون خوب میدونست که جونگین بخاطر خودش این کارو کرده و امیدوار بود واقعاً هیچ همچین نظری راجع بهش نداشته باشه. اما فکر اینکه امشب قراره دوباره چانیولو ببینه باعث شده بود کل انرژیشو از دست بده. این وضعیت رو نمیخواست. احساس کثیف بودن میکرد.
"چت شده؟ وقت دیگه بود همه رو کلافه کرده بودی" دختر با نگرانی کنارش روی زانوهاش نشست و دستشو لای موهای نسکافه ایش برد.
"ولم کن" پسرک با صدایی آرومی گفت و بیشتر تو خودش جمع شد. جیسو شوکه از لحن جدیدش، با نگرانی و تعجب ابرویی بالا انداخت، "چرا امروز اینقدر بداخلاق شدی؟" دختر دوباره پرسید و بیشتر بهش نزدیک شد.
"دیشب خیلی اذیت شدی نه؟ میخوای ببرمت حموم؟ پاهات درد میکنن؟" با ناراحتی بدن کوچیک پسرکو تو بغلش گرفت و سعی کرد دلداریش بده. امگا که تو کل طول زمانی که گوشه دیوار کز کرده بود منتظر همین یه ذره محبت بود سریع بهش چسبید و سرش رو روی سینه ش گذاشت.
"نونا خسته شدم..." پسرک با صدای گرفته تو بغلش اعتراض کرد لحن کیوتش لبخند رو روی لبهای دخترک اورد، "اشکال نداره~ همین یه امشبه، باشه؟ عوضش یه ماه فقط قراره بخوری و بخوابی. راستی یه خبر خوب. میدونستی بانو بهت اجازه داده هروقت خواستی بری تو باغ؟" جیسو با لحنی که میدونست بکهیون دوست داره گفت و متوجه چشم های پسر کوچولو که تغییر سایز میدادن شد.
"نونا هیچ یادم نبود~" پسرک طوری که انگار دنیا رو بهش داده باشن داد زد و باعث خنده دختر شد.
"هییی کجا میری؟" با کنده شدن بکهیون از روی زمین و پروازش سمت در اتاق با تعجب داد زد.
"نونا از وقتی اومده بودم اینجا دلم میخواست گلای توی باغ رو ببینم. خیلی قشنگن میشه برم ببینم؟" حرفای بچگانه ش لبخند رو رو لبهاش آورد.
"چرا نمیشه؟ فقط زیاد ازشون نکن. اگه لختشون کنی باغبان بیچاره تو دردسر میوفته." جیسو گفت و پسر تند تند سر تکون داد و از اتاقک بیرون پرید. بی توجه به درد بین پاها و کمرش سمت در اصلی سالن هجوم برد. همه چیز های اون خونه بیش از حد گرون بودن و بکهیون هم تمام تلاششو میکرد در عین شاد بودن خودش رو کنترل کنه تا به چیزی آسیب نزنه.
YOU ARE READING
🍑 𝑩𝑰𝑻𝑪𝑯 🍑
Fanfiction─بکهیــون؛ امگــای ۱۷سالــهای کـه وارد عمــارت پــارک میشــه. چــی میشـه اگـه بـا بـوی فرومــون یـهآلـفـا وارد اولیـن دوره هیتـش بشــه و درحالــیکه مـیدونـه داشتـــن رابــطه بـا یـهآلـفـا تو یه همچیـن شرایطـی باردارش میکنــه امـا بیخیـال قضیـه ن...