🍑BITCH.2-5🍑

6.4K 1K 65
                                    

سمت کمد اون طرف اتاق رفت تا یه نگاهی بهش بندازه. پدرش یه آلفای قدرتمند بود، برعکس اون قد بلند و ورزیده بود، با یه چهره جذاب و مهربون؛ حتی فکر کردن بهش باعث میشد بغض به گلوش فشار بیاره اما خوب میدونست دیگه هیچ کاری از دستش برنمیاد تا براشون انجام بده.

در کمدو باز کرد. با دیدن چند دست کت و شلوار مشکی رنگی که دست نخورده به رگال ها آویزون بودن دست دراز کرد تا یکیشون برداره که با حس حرکت دستهایی روی پهلوهاش، دستهاش تو هوا خشک شدن.

خواست سرشو برگردونه که اینبار با قرار گرفتن سر چانیول روی شونه ش همین کارم نتونست بکنه. ضربان قلبش دوباره تند شده بود. "داری چیکار میکنی؟" بکهیون بالرز پرسید. اصلا دلش نمیخواست تو همچین شرایطی قرار بگیره. اگه به بچه ش آسیبی میزد چی؟

هیچ جوابی از چانیول نگرفت. فقط هر لحظه گرمای لمس هاش بیشتر از قبل روی شکم و سینه هاش حس میکرد. لمسش میکرد، خیلی آروم و با حوصلهㅡ اما چیزی نمیگفت. صدای نفسای منظمشو پشت گوشش میشنید. حس میکرد داره آروم میشه. اما وقتی چانیول دستشو داخل کش شلوارش برد دوباره ترسید.

"خوا-خواهش میکنم" حس میکرد داره با یه ربات حرف میزنه. صداشو نمیشنید یا خودشو زده بود به نشنیدن؟ دستشو بالا برد و سعی کرد دستهای چانیولو از روی بدنش کنار بزنه اما چانیول خیلی سریع تر از چیزی که فکرشو میکرد از مچ دستهاش گرفت و کمرشو به در کمد چسبوند. دستاشو بالای سرش برد و همونجا نگهشون داشت.

نفس بکهیون برای چند لحظه بند اومد. میترسید سرشو بلند کنه. با نزدیکتر شدن سر چانیول صورتش رو به سمت مخالف کج کرد. اما فایده ای نداشت. پسر بزرگتر هردو مچ دستشو توی مشتش گرفت و با اون یکی دستش، از چونشو گرفت و بالا آورد.

حالا میتونست چشماشو ببینه. به طرز عجیبی برق میزدن و درخشان بودن. ترسید و مجبور شد دوباره چشماشو ببنده. با حس لبهای چانیول که روی لبهای نیم بازش مینشستن پلک هاشو روی هم فشار داد. حتی برای پس زدنش هم دیگه دیر شده بود.

دستشو از چونه ش جدا کرد و پشت موهاش برد. قسمت باریکی از موهای بلندشو لای انگشتهاش گرفت و دور انگشت اشاره ش پیچ داد. حرکات ریز چانیول گردنش رو قلقلکش میداد و باعث میشد موهای تنش سیخ وایسن. خودشم متوجه بود داره کم کم تقلا و انقباض بدنشو از دست میده.

مشت چانیول به آرومی باز شد و مچ دستای پسرک رو رها کرد. هنوزم در حال بوسیدن همدیگه بودن طوری که انگار نفس کشیدن یادشون رفته بود. دست های پسر کوچیکتر به آرومی پایین اومدن و رو شونه های پهن چانیول نشستن. اونم متقابلا دستاشو دور کمر باریک و کوچیک بکهیون حلقه کرد.

🍑 𝑩𝑰𝑻𝑪𝑯 🍑Where stories live. Discover now