every broken hearts

553 62 36
                                    

Part 11

دین جلوی ایینه قدی اتاق ایستاد
موهاش برا بار هزارم درست کرد

سم اومد تو اتاق با دیدن ظاهر دین پوزخند ی به تمسخر زد
به چارچوب در تکیه داد
دست به سینه شد

○حالا میفهمم

دین به کارش ادامه داد

●چی میفهمی سمی ؟

○اینکه کس دم در چی کار میکنه ...

دین از کارش دست کشید
همونطور خم شده پرسید

●مگه دم دره ؟

○بله درو براش باز کردم الان تو هال منتظره ..

دین کتشو برداشت از در خارج شد زد رو شونه سم

●خیلی خب سمی من میرم

سمی سرجاش چرخید

○برو عاشق پیشه

دین سر جاش ایستاد

●سمی میشه لطفا بس کنی

سم ریز ریز میخندید سعی کرد خندهاشو بخوره ساف ایستاد

○چیو تموم کنم ؟

دین جلو تر رفت

●این برای تو یه جوکه ...

○به هیچ وجه فقط خوشم میاد وقتی واقعیتو بهت میگم اینجوری عصبی میشی ...

دین سعی میکرد صداشو اروم نگه داره دندوناشو بهم فشرد

●کدوم واقعیت لعنتی چند بار بگم بهت که کستیل برام مثله همس

دین پشتو به سم کرد تا بره

سمی با صدای کمی بلند گفت

○دین من واقعا نمیدونم مشکلت چیه ؟ چرا انقد می ترسی که از اینکه عاشق باشی

دین تحمل نکرد یقه سم رو گرفت و کوبیدش به دیوار
داد زد

●من از هیچی نمی ترسم ...

سمی به چشمای دین زل زد بدون هیچ حسی
دین نمیتونست احساس سم از چشاش بخونه
ولش کرد

روشو گرفت سرشو انداخت پایین و دستاشو مشت کرد

●من عاشقش نیستم ... نمیخوام دیگه هم در این مورد باهات بحث کنم سمی ... اینکه با کستیل بیشتر از بقیه بودم دلیل نمی شه که با بقیه فرق داره ...من عاشق کس نیستم ..عاشق هیچ کس نیستم .. کستیلم یه دوسته ....

دین برگشت
کستیل و دید که پایین پله ها با چشای خیس ایستاده بود

سم مات به کس زل زد

دین هیچی نداشت بگه لباش میلرزید
صدای شکستن قلب کس رو می شنید
صداش وجودشو می لرزوند

اشکاش رو میدید که میدرخشیدن

با قدم ها لرزون جلو رفت

ولی کستیل چشماشو بست عقب تر رفت

fame and lustWhere stories live. Discover now