the plan

439 60 48
                                    

Part 21

دین روز شماری میکرد تا دوباره کس و ببینه
هر فرصت که گیرش میومد استفاده میکرد تا ببینتش
این چند ماه دوری خیلی سخت بود

بن و گذاشت تو کالسکه
نزاشت پرستار بچه باهاش بیاد
ترجیح میداد سه نفری با شن

خداروشکر که لارن هیچ وقت خونه نیست

شروع کرد به حرکت به سمت پارک

خوشبختانه پارک به خاطر بارون شلوغ نبود
کستیل رو صندلی تنها نشسته بود و پایین و نگاه میکرد
بارونی کرم و کت شلوار ابی پوشیده بود
دستاش تو جیبش بود و داشت با پاهاش به گودال کوچک اب و روبه روش میزد

دین لبخندی زد
فقط کس توی اون بارونی کرم رنگ انقد خوب به نظر میرسید

کالسکه رو هل داد

کس به محض دیدنشون
اول دین و بغل کرد و سفت گونه شو بوسش کرد

بعد رو به بچه تو کالسکه کرد

خیلی کوچولو بود
خواب بود
مثل یه فرشته کوچولو
دماغ کوچولو و لپ های گل انداخته ش
مثل دین چند تا کم و مک ریز روی دماغ ش داشت

دین کنار کس که محو پسر کوچولو بود خم شد

کس همین جور که بهش زل زده بود

◇خیلی خوشگله

دین سرشو تکون داد

●اره میخوای بغلش کنی ...

کس رو شو برگدوند خیلی ذوق کرد

◇اره اره ولی یه وقت بیدار نشه

جمله اخرو با نا امیدی گفت

●نه نمیشه مثل باباش خوابش سنگینه

کس خندید و دستاشو به هم زد

دین اروم بچه رو از کالسکه در اورد و به دست کس داد

کس میترسید

◇وایی نیافته ... چقد کوچولویه

دین خندید

●مگه تا حالا بچه دستت نگرفتی ؟

◇نه اینقدی ... این خیلی کوچیکه

کس تازه داشت یکم عادت میکرد که یهو بچه بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن
ترسید کس

◇وای چی شد دین چرا داره گریه میکنه ..چی کار کردم ... نکنه چیزی ش شده باشه

دین خندید کستیل داشت خودشم گریه ش میگرفت

●چیزی نیست کس ... فقط گشنه شه بزار شیشه شیرشو پیدا کنم

دین پایین کالسکه دست کرد و شیشه شیر بن و پیدا کرد

●ایناهاش

کس شیشه رو قاپید و خیلی اروم به بچه داد
بچه شروع کرد به مکیدن

و اروم شد

fame and lustWhere stories live. Discover now