Today_ phuket island
_ممنونم..
_خواهش میکنم..
ماری با لبخند مصنوعیش جواب هیومین رو داد و همونطور که مچ بکهیون رو نگه میداشت به دور شدن اون و چانیول که به طرف قایق میرفتن نگاه کرد
_چیزی میخوای بگی؟
بکهیون بی طاقت پرسید و اون خم شد تا عینکی که با خودش آورده بود رو از داخل ماشین برداره
_نمیشد یه چیزی بپوشی که کمتر شبیه پیرمردا باشی؟
با اخم محوش غر زد و به شلوار مشکی و پیرهن ماشی رنگ بک اشاره کرد
_کجاش بده؟ خیلیم...
جملش با قرار گرفتن عینک افتابی روی چشماش نا تموم موند..
_این چیه؟
_مال نامزدمه جا گذاشته بود تو خونه..خودم خریدم واسه همین بهش ندادمش...
اهمیتی به تکخند متعجب بک نکرد و هدبند مشکی رنگ رو بهش نشون داد
_توهم هد بندتو توی ماشینم جا گذاشتی
بی توجه به اعتراضای بک اون رو دور سرش انداخت و بعد از قرار گرفتنش روی پیشونی و زیر چتری های مجعدش به اندازه دو سه سانت به عقب کشیدش تا موهارو هم عقب ببره..
_اینجوری بهتره
با حفظ اخم روی پیشونیش گفت و نگاه دیگه ای به سرتاپای بک که حالا بی حوصله نگاهش میکرد انداخت..
_لعنتیه خوشگل
زیر لب غر زد و به طرف در باز مونده ی ماشین چرخید
_وقتی برگشتین بهم زنگ بزن بیام دنبالتون
_جبران میکنم
همین که ماری روی صندلی نشست و قبل از بسته شدن در ماشین گفت و فرصت داد زدن رو با چرخیدن به طرف جایی که قایق منتظرش بود ازش گرفت..
میتونست نگاه خیره ی چانیول و هیومین رو روی خودش حس کنه ولی بدون اینکه به سمتشون نگاهی بندازه فقط در مورد اجاره ی قایق با مسئولش حرف زد و بعد به طرف قایق رفت..
برای رد شد از زیر سایه بان بالای قایق سرش رو خم کرد و روی نیمکت آبی و چوبی جلوی اون دوتا نشست..
_گفتی با اون خانم فقط دوستی؟ خیلی صمیمی به نظر میومدین
هیومین با لبخند پرسید و بکهیون همونطور که عینکش رو داخل جیب پیرهنش میذاشت سرش رو تکون داد
_هفت هشت سالی میشه که همدیگه رو میشناسیم..اره فقط دوستیم..
_جدا؟ به نظر من که هیچوقت یه زن و مرد نمیتونن فقط دوست باشن
_چرا نشه؟ هرکسی نمیتونه حتما از اول دوستی رو با یه قصد دیگه شروع کرد...
با لبخند متقابلی جواب داد و زن روبروش فقط شونه بالا انداخت..
نگاه بک از روی صورت هیومین که حالا نگاهش رو به دریا داده بود به سمت چانیول که هنوز عینک آفتابیش روی چشماش بود و ظاهرا مسیر نگاه اونم به طرف دریا بود کشیده شد
YOU ARE READING
My baby shot me down
Fanfiction🍁نام فیک: My baby shot me down 🍁کاپل: چانبک 🍁ژانر: رمنس، انگست، روزمره 🍁محدودیت سنی: +۱۸ همه ی زخم ها یک روزی خوب میشوند بعضی ها زودتر، بی درد تر ، بی هیچ ردی از بین میروند.. یک روز صبح که لباس میپوشی متوجه میشوی اثری از آن نیست. بعضی زخم ها...