🍁part 10🍁

2.6K 482 148
                                    

Today_ phuket island

_ممنونم..

_خواهش میکنم..

ماری با لبخند مصنوعیش جواب هیومین رو داد و همونطور که مچ بکهیون رو نگه میداشت به دور شدن اون و چانیول که به طرف قایق میرفتن نگاه کرد

_چیزی میخوای بگی؟

بکهیون بی طاقت پرسید و اون خم شد تا عینکی که با خودش آورده بود رو از داخل ماشین برداره

_نمیشد یه چیزی بپوشی که کمتر شبیه پیرمردا باشی؟

با اخم محوش غر زد و به شلوار مشکی و پیرهن ماشی رنگ بک اشاره کرد

_کجاش بده؟ خیلیم...

جملش با قرار گرفتن عینک افتابی روی چشماش نا تموم موند..

_این چیه؟

_مال نامزدمه جا گذاشته بود تو خونه..خودم خریدم واسه همین بهش ندادمش...

اهمیتی به تکخند متعجب بک نکرد و هدبند مشکی رنگ رو بهش نشون داد

_توهم هد بندتو توی ماشینم جا گذاشتی

بی توجه به اعتراضای بک اون رو دور سرش انداخت و بعد از قرار گرفتنش روی پیشونی و زیر چتری های مجعدش به اندازه دو سه سانت به عقب کشیدش تا موهارو هم عقب ببره..

_اینجوری بهتره 

با حفظ اخم روی پیشونیش گفت و نگاه دیگه ای به سرتاپای بک که حالا بی حوصله نگاهش میکرد انداخت..

_لعنتیه خوشگل

زیر لب غر زد و به طرف در باز مونده ی ماشین چرخید

_وقتی برگشتین بهم زنگ بزن بیام دنبالتون

_جبران میکنم

همین که ماری روی صندلی نشست و قبل از بسته شدن در ماشین گفت و فرصت داد زدن رو با چرخیدن به طرف جایی که قایق منتظرش بود ازش گرفت..

میتونست نگاه خیره ی چانیول و هیومین رو روی خودش حس کنه ولی بدون اینکه به سمتشون نگاهی بندازه فقط در مورد اجاره ی قایق با مسئولش حرف زد و بعد به طرف قایق رفت..

برای رد شد از زیر سایه بان بالای قایق سرش رو خم کرد و روی نیمکت آبی و چوبی جلوی اون دوتا نشست..

_گفتی با اون خانم فقط دوستی؟ خیلی صمیمی به نظر میومدین

هیومین با لبخند پرسید و بکهیون همونطور که عینکش رو داخل جیب پیرهنش میذاشت سرش رو تکون داد

_هفت هشت سالی میشه که همدیگه رو میشناسیم..اره فقط دوستیم..

_جدا؟ به نظر من که هیچوقت یه زن و مرد نمیتونن فقط دوست باشن

_چرا نشه؟ هرکسی نمیتونه حتما از اول دوستی رو با یه قصد دیگه شروع کرد...

با لبخند متقابلی جواب داد و زن روبروش فقط شونه بالا انداخت..
نگاه بک از روی صورت هیومین که حالا نگاهش رو به دریا داده بود به سمت چانیول که هنوز عینک آفتابیش روی چشماش بود و ظاهرا مسیر نگاه اونم به طرف دریا بود کشیده شد

My baby shot me down Where stories live. Discover now