🍁part 9🍁

1.9K 426 124
                                    

Flash back_ Seoul


_میای یا نه؟!

_همین امروز رو فقط بیکارم موبین میخوام بمونم خونه

_یااا مگه تو خونه چیه؟ من میخواستم امروز به دوستام معرفیت کنم

صدای غرغر موبین رو از پشت خط می شنید و فقط منتظر بود تا بالاخره تسلیم شه و باور کنه قرار نیست قبول کنه... میخواست این یه روز رو پیش بکهیون بمونه..

_باشه برای یه وقت دیگه

_لعنت بهت اونا که بیکار نیستن بهت که گفتم مدلای..

_اره گفتی مدلن...ولی نمیتونم بیام واقعا

کلافه حرفش رو قطع کرد و با شنیدن صدای بسته شدن در حموم سرش رو به طرف در اتاق خواب چرخوند

_بجهنم...حیف اونهمه خواهشی که بخاطر تو کردم..

_جبران میکنم

_گمشو بابا..

موبین با حرص داد زد و بالاخره قطع کرد.. دست چانیول هم با لبخند محوی پایین اومد و از روی مبل بلند شد تا به طرف اتاق بره...

_اماده شو زودتر که بریم... 

همونطور که در نیمه باز اتاق رو هل میداد گفت ولی با دیدن بکهیونی که برهنه و دمر فقط با یه باکسر مشکی روی تخت افتاده بود چشمهاش گرد شدن..
تن و موهاش هنوز خیس بودن و اون نمیتونست باورکنه حتی حمومم نتونسته خواب رو از سرش بپرونه...

_تو که باز خوابیدی! فرستادمت دوش بگیری سرحال شی

_پنج دقیقه فقط...

بکهیون بی حال نالید و صورتش رو به پتوی نرمشون مالید...
چانیول هم پشت سرش درحالیکه سعی میکرد رونای سفید و باسن برجسته پسر روبروش رو که اولین بار بود که اینطوری جلوش ظاهر شده بودن نادیده بگیره با حرص جلو رفت و روی تخت نشست

_من نموندم خونه که خوابیدن تورو تماشا کنما!

وقتی جوابی از بکهیون نگرفت غرید

_هنوزم دیر نشده میتونم با دوستام برم بیرون

همین یه جمله کافی بود تا سر بکهیون از پتو فاصله بگیره و چشمای سرخش زیر چتری های خیسش باز بشن 

_خستممم...

بیحال لب زد و دوباره سرش پایین افتاد

_بکهیون!

_چند دقیقه فقط!

اینبار چانیول با حرص کف دستش رو به رون تپلش کوبید و باعث شد بکهیون جیغی بکشه و از طرف دیگه تخت پایین بیوفته

_چه غلطی میکنی؟

تقریبا داد زد و چانیول با خنده خم شد تا اون رو که پایین تخت نشسته و به رد سرخ دست چان روی رونش نگاه میکرد ببینه

My baby shot me down Where stories live. Discover now