3

3.7K 638 195
                                    

تهیونگ زمان رو گم کرده بود . منیجری که اون رو از سالن بیرون آورده بود خیلی وقت بود که رفته بود و تهیونگ حس میکرد چند روزه اون جا گیر افتاده .

به طرف در رفت و دستگیره رو فشار داد ولی در قفل بود . میتونست داد و بیداد کنه تا در رو براش باز کنن اما نمی خواست دردسر درست کنه . موبایلش رو قبل از ورود به سالن تحویل داده بود چون بردن گوشی به فن ساین ممنوع بود .

نگاهی به جای خالی ساعت روی مچ دستش انداخت و به بی حواسیش لعنت فرستاد . اون روز صبح اینقدر ذوق داشت که فراموش کرده بود ساعتش رو بپوشه . حالا که توی اون شرایط قرار داشت وقایع صبح و بحثای مسخره اش با یری چه قدر دور به نظر میرسید .

کم کم داشت فکر میکرد که اون ها فراموشش کردن که صدای چرخش کلید داخل قفل رو شنید . از روی صندلی بلند شد و به در خیره شد .

همون منیجر قبلی و پشت سرش یونمین وارد شدن . جیمین با چشمای از حدقه دراومده به تهیونگ خیره شده بود . یه جور گرمی و علاقه توی چشماش دیده میشد که باعث شد استرس تهیونگ یه کم ... فقط یکم کمتر بشه .

یونگی با گردن کج شده نگاهی به سر تاپای پسر انداخت و گفت :

_ هولی شت ... جونگکوک چه قدر خوش شانسه ... مدلی چیزی هستی ؟ چرا تا حالا ندیده بودمت ؟

تهیونگ با گیجی جواب داد :

_ چ... چی ؟؟

یونگی دستش رو طوری تکون داد که انگار مسئله مهمی نیست :

_ خیلی خوش قیافه ای ... بهت میخوره سلبریتی باشی ...

تهیونگ حس میکرد تا پشت گوشش سرخ شده . بالاخره آدم که هر روز همچین تعریف بزرگی رو از آیدلش نمیشنوه ...

_ ن...نه ... من ... فقط یه عکاسم ... یعنی ... دانشجوی عکاسی ام ...

جیمین که تلاش تهیونگ رو برای پشت سر هم چیدن یه جمله ساده دید جلو رفت و با صدای آرامش بخشش گفت :

_ آروم باش نیاز نیست مضطرب باشی ... مطمئنم قراره دوستای خوبی بشیم ...الان جونگکوکی میاد خیلی دلش می خواست تو رو زودتر ببینه ولی نمیشد مراسم رو متوقف کرد ...

و بعد چنان لبخندی زد که تهیونگ حس کرد اتاق روشن تر شد .

تهیونگ پرسید :

_ شما میدونین که ...

یونگی وسط حرفش پرید و گفت :

_ که تو و جونگکوک نیمه همدیگه اید ؟ البته ... چند ساله منتظرتیم ...

تهیونگ حس میکرد قیافه اش شبیه علامت تعجب شده .

_ منتظرم بودین ؟ چه طور ...

همون لحظه در باز شد و جونگکوک داخل اومد و سریع به طرف تهیونگ رفت و بدون هیچ حرفی بغلش کرد . تهیونگ حس میکرد داره از حال میره . لعنت بهش که حتی از رویاهاش هم بهتر بود . بدن سفت و عضلانی جونگکوک رو محکم در آغوش گرفت و برای لحظه ای فراموش کرد که افراد دیگه ای هم داخل اتاق حضور دارن ...

Soulmates Band ( taekook _ canon )Where stories live. Discover now