11

2.7K 535 106
                                    

تهیونگ دستش رو روی جیبش کشید تا موبایلش رو دربیاره و به جیمین زنگ بزنه که یادش اومد موبایلش هم دست جیمینه .

_ تو موبایلت همراهت نیست ؟

_ نه ...جاش گذاشتم ... عجب شانسی ...‌

جونگکوک دستگیره در رو محکم تکون داد .

_ یعنی چی ؟ من اومدم باز بود که ...

_ کاره جیمینه ... درو قفل کرد که اگه خواستیم ... میدونی ... اهممم ... تنها باشیم کسی مزاحممون نشه ...

جونگکوک که حرف تهیونگ رو بد برداشت کرده بود داد زد :

_ رو پشت بوم ؟ تو قرار اول ؟ ما رو چی فرض کرده ؟ گربه خیابونی ؟

و با عصبانیت به در مشت زد . ولی متاسفانه اون موقع شب توی طبقه اخر برج که اداری بود کسی کار نمیکرد پس خیلی بعید بود صداشون شنیده بشه .

تهیونگ مضطرب بازوی جونگکوک رو چسبید .

_ نه باور کن داری اشتباه میکنی ... منظور من این نبود ...

جونگکوک در حالی که کنار دیوار مینشست و بهش تکیه میداد با خستگی گفت :

_ میدونم تو همچین منظوری نداری ولی جیمین داره ... این اقای منحرف همونیه که یک روز تمام منو با هوسوک هیونگ تو اتاق زندونی کرد ...

مود تهیونگ سریع عوض شد و ترش کرد .

_ چی ؟ چرا ؟

جونگکوک لبه های کاپشنش رو به هم نزدیک کرد تا گرم تر بشه و به کت نازک تهیونگ نگاهی انداخت .

_ مال چند ساله پیشه... اون موقع همه هیونگ ها بسیج شده بودن که منو هوسوک هیونگ باید با هم قرار بذاریم ... بیا این جا داری از سرما میلرزی ...

تهیونگ بدون توجه به حرف جونگکوک با خشم و اندکی ترس پرسید :

_ خب ... چی کار کردین ؟ قرار گذاشتین ؟

جونگکوک نگاهش رو از تهیونگ دزدید .

_ سعی کردیم ولی ... حسی به هم نداشتیم ... نشد ...

تهیونگ با چهره ای خالی از احساس گفت :

_ هر دو تاتون حسی نداشتین یا فقط تو ؟

جونگکوک با سری که به زیر افتاده بود به زیپ کاپشنش زل زد .

_ اون مثل برادرمه تهیونگ ... زدن این حرفا هیچ کمکی بهمون نمیکنه ...

تهیونگ با عصبانیت از جاش بلند شد و از جونگکوک فاصله گرفت :

_ منه احمق رو بگو که فکر میکردم تو از علاقه هوسوک خبر نداری ... چرا قبولش نکردی ؟ هر کسی ارزوشه یکی مثل جانگ هوسوک دوست پسرش باشه ...

_ من ... من منتظر تو بودم ...

چهره تهیونگ نرم شد ولی به جونگکوک نزدیک نشد .

Soulmates Band ( taekook _ canon )Where stories live. Discover now